بلاگر و زبان فارسی

بیشتر از یک هفته است که زبان فارسی، به سبک خیلی یواش به زبان‌های بلاگر اضافه شده. اما هنوز به زبان‌های تکمیل شده‌ی بلاگر اضافه نشده. یعنی که باید صبر کنیم، تا وقتی که زبان فارسی به این فهرست اضافه شود و محیطی گرم و صمیمی با بلاگر را تجربه کنیم.
هرهرهر...

خط‌ام کجا بود آخه!

در یک متن بیست‌وهفت خطی، ازم خواسته معنی کلمه‌ای در خط سی‌ویک‌ام رو بنویسم!

دامنه‌ی شخصی روی بلاگر

قبلا یکی دو باری درباره‌ی دامنه‌ی شخصی روی بلاگر نوشته‌ام و اینکه هر چه زدم به در بسته خورد، اما انتقال بلاگچین روی بلاگر، دوباره ویرم گرفت و دست به کار شدم -البته به کمک بچه‌های خوب پرشین‌تولز به سرکردگی آقا احسان-. و فعلا منتظرم ببینم بالاخره تکلیف این dns مجعول گوگل معلوم می‌شود یا خیر.

اما غرض چیز دیگری بود:
اگر دامنه‌ای دارید و dnsها هم میزان است و cnameها هم تعریف شده، به جای اینکه همان اول بروید و در تنظیمات بلاگر دستکاری کنید، از طریق خط فرمان -از منوی استارت در کادر محاوره‌ای run-، دامنه‌تان را پینگ کنید، به این شکل:

ping www.YourDoamin.com

اگر چیزهایی شبیه به این‌ها دیدید، بدانید و آگاه باشید که تغییرات انجام شده و با خیال راحت بروید در تنظیمات بلاگر و خودتان را راحت کنید.

Pinging ghs.l.google.com [64.233.179.121] with 32 bytes of data:
Reply from 64.233.179.121: bytes=32 time=93ms TTL=245
Reply from 64.233.179.121: bytes=32 time=111ms TTL=245
Reply from 64.233.179.121: bytes=32 time=116ms TTL=245
Reply from 64.233.179.121: bytes=32 time=116ms TTL=245

در غیر این صورت، پنجره را ببندید و از کامپیوتر مورد نظر دور شوید :-)
» منبع

» پ‌ن:
1- خوب شد کسی صدایش را درنیاورد، بدینوسیله اصلاح می‌کنم.
2- اگر حوصله‌تان نمی‌کشد که بروید و از منوی استارت، کادر محاوره‌ای run‌ را باز کنید و بنویسید cmd تا خط فرمان را جرا کنید و تازه، بنویسید ping مای دامین، روی دسکتاپ، راست کلیک کنید و پس از انتخاب shortcut، عبارت زیر را در آن بنویسید. به جای عبارت YourDomain، دامنه‌ی مورد نظرتان را بنویسید.

cmd /k ping www.YourDomain.com

3- حالا هی بروید رویش کلیک کنید، کانتر که نمی‌اندازد که.

سیزده نكتهِ مفيد و موثر در مديريت زمان

منابع:
» اصل يادداشت (+، +)
» هدف‌گذاری و فهرست انجام‌دادنی‌ها با استفاده از موتور جستجوی answers.com و از ويكی‌پديا 
» كتاب قورباغه را قورت بده نوشتهِ برايان تريسی

توضیح یک به‌روز-رسانی:
این‌ها، مطالبی قدیمی اما به‌دردبخور هستند -به گمانم البته- که یک‌کاسه‌شان کردم. امیدوارم به دردتان بخورد، به درد خود من همین‌طور.
» فونت هم فونت تاهوماست.

»‌ دانلود فایل DOC
» دانلود فایل PDF

در 14 قدم با پسرتان همگام شوید

اینکه پسر شما یک موهبت شود یا مایهِ دردسر، 70 درصد به پدر و مادرش بستگی دارد و تنها 30 درصد مربوط به شانس و اقبال اس.

  1. با پسرتان دوست باشید.
    » به او بگویید هر وقت مشکلی برایش پیش می‌آید به سراغ شما بیاید و به او اطمینان دهید که شما هم قبل از هر قضاوتی به حرف‌هایش گوش می‌کنید و سپس به او کمک می‌کنید.
    » به او بگویید که برای همیشه پسر شما خواهد بود، چه رییس‌جمهور شود، چه کارگر، چه فقی و چه ثروتمند.
  2. پسرتان را در معرض شرایط سخت مختلف زندگی قرار دهید.
    » بگذارید با دوستانش به سفرهای کوتاه برود و علایقش را دنبال کند. بگذارید خودش باشد، او را تحت فشار نگذارید، صبور باشید. تنها چیزی که او نیاز دارد زمان است و تنها شما هستید که می‌توانید این فرصت را به او بدهید.
  3. به پسرتان اجازه دهید خودش راهش را انتخاب کند.
    » به پسرتان فشار نیاورید که کار و حرفهِ شما را دنبال کند، و به خودتان وابسته و متکی‌اَش نکنید. بگذارید مدتی از شما دور شود و کارهای مختلف را امتحان کند. سپس بگذارید راهش را خودش انتخاب کند.
  4. از پسرتان یک قهرمان بسازید.
    » پسر شما همچون الماس نتراشیده است، با صبر و استقامت، رفتارهای ناهنجار و خشونت‌آمیزش را از بین ببرید. یک ضرب‌المثل چینی می‌گوید که با گذر زمان برگ درخت توت به ابریشم تبدیل می‌شود. تنها پدر و مادر هستند که می‌توانند از پسرشان یک قهرمان بسازند یا او را به زمین بکوبند.
    » گاه‌گاهی از پسرتان به عنوان یک قهرمان یاد کنید، چه در زمینهِ درسی، ورزشی و چه در کارهای روزمره. یادش بدهید اعتماد به نفس داشته باشد. بعضی وقت‌ها به‌ش اجازه بدهید با دوستانش رقابت کند؛ البته باید مراقب دوستانش باشید.
  5. پسرتان را به خواندن کتاب تشویق کنید.
    » باید سعی کنید کتاب خواندن برایش یک عادت شود، این کار را از کودکی به او آموزش دهید.
  6. با افراد خوب و منطقی نشست و برخاست کنید.
    » به خاطر داشته باشید که نمی‌توانید بستگان‌تان را انتخاب کنید اما انتخاب دوستان‌تان در دست و اختیار شماست. نیازی نیست دوستان زیادی داشته باشید، بهتر است در انتخاب همان چند دوست دقت بیشتری کنید.
  7. اشتباهات پسرتان را ببخشید.
    » اکثر پدرها دوست دارند پسرشان کار آن‌ها را ادامه دهد اما پسرها هرگز نمی‌فهمند سهم آن‌ها در این فداکاری چیست. مراقبش باشید اما نظرتان را بر او تحمیل نکنید. اگر از او بخواهید تنها خواسته‌های شما را برآورده کند به غیر از انزواطلبی چیزی عایدش نمی‌شود. اجازه دهید اشتباه کند و از اشتباهش درس بگیرد.
  8. بیشتر وقت‌تان را با پسرتان بگذرانید.
    » پدر همیشه مشغول کار و پول درآوردن است و فکر می‌کند تمام وظایفش را نسبت به خانواده انجام داده است. مادر هم تمام وقتش را با دوستان و در مهمانی‌های مختلف می‌گذراند و فکر می‌کند این ارتباط‌های اجتماعی برای خانواده خیلی مفید است.
    » بیشتر وقت‌تان را به پسرتان اختصاص دید، به او و هر چیزی که به او مربوط می‌شود. اجازه بدهید هر چه در قلبش هست به شما بگوید. کمتر حرف بزنید و بیشتر گوش بدهید. مجبور نیستید مدرک دانشگاهی داشته باشید، مجبور نیستید تئوری نسبیت انیشتین را بدانید، شما فقط به قلبی پُر از محبت نیاز دارید.
  9. از پسرتان در مقابل دیگران انتقاد نکنید.
    » کتک زدن و فریاد کشیدن باعث می‌شود پسرتان احساس حقارت و ضعف کند و لجوج‌تر شود. سعی کنید با آرامش با او صحبت کنید. اگر احساس کردید از دست او عصبانی هستید، خودتان را کنترل کنید، از اتاقش بیرون بیایید و کمی قدم بزنید. از همه مهم‌تر، بار خواسته‌های غیر واقعی خودتان را روی دوش او نگذارید. بچه‌ها دوست دارند بیش از آن‌که مورد انتقاد قرار گیرند الگو و نمونه باشند.
  10. احساس مسوولیت‌پذیری را به پسرتان بیاموزید.
    » از همان دوران کودکی‌اَش مسوولیت‌های کوچکی مثل مرتب کردن اتاقش، اسباب‌بازی‌ها و کتاب‌هایش را به او محول کنید. به او یاد بدهید از انجام کارهایی که به او محول شده خجالت نکشد.
    » از زمان تولد تا 8 سالگی -صد ماه اول- باید 4 کار را به‌ش یاد بدهید:
    1- محبت کردن
    2- نظم و انضباط
    3- احترام گذاشتن
    4- سازگاری
    و از 8 سالگی به بعد -صد ماه دوم- است که باید معنی پول را به‌ش آموزش بدهید. زودتر از 8 سالگی، چنین آموزش‌هایی برایش بی‌معنی‌ست و بعد از 16 سالگی هم فایده‌ای ندارد.
  11. به پسرتان یاد دهید شکست را بپذیرد و از پیروزی لذت ببرد.
    » به او یاد بدهید که چه در پیروزی و چه، در شکست مودب و مهربان باشد. به او بگویید که همیشه پیروزی مهم نیست بلکه جرات شرکت در مسابقه هم اهمیت دارد.
  12. پسرتان را لوس بار نیاورید.
    » مراقبت‌های بیش از حد ممکن است مانع از این شود که او خود تجربه به دست آورد و نسبت به شرایط پیرامونش بینش صحیحی داشته باشد. اجازه بدهید پسرتان مستقل شود. دوست دارید تمام چیزهای خوب دنیا را به پسرتان بدهید اما گاهی وقت‌ها نمی‌توانید. به خاطر بسپارید که بعضی مواقع از کلمه "نه" هم استفاده کنید.
  13. پسرتان را با دیگران مقایسه نکنید.
    » بدانید هر پسری استعدادهای نهفته‌ای دارد که شاید دیگری نداشته باشد. با این مقایسه کردن‌ها باعث می‌شوید پسرتان اعتماد به نفس‌اَش را از دست بدهد.
  14. خودتان را به جای پسرتان بگذارید.
    » هرگز از پسرتان انتظار قدردانی و تشکر نداشته باشید و در صورتی که پسرتان از شما تشکر کرد رفتاری دوستانه با او داشته باشید.
    » موقعیت و شرایط پسرتان را با ربع قرن پیش و جوانی خودتان مقایسه نکنید، همه چیز تغییر کرده است.
    » در مقابل رفتار‌های پرتان باحوصله باشید. او خیلی باهوش‌تر و عاقل‌تر از آن چیزی‌ست که شما فکر می‌کنید. بهتر است منصف باشید و خودتان را جای پسرتان بگذارید و بفهمید نیازها و احساسات او با شما خیلی فرق دارد. بدون این‌که منتظر جوابی از طرف او باشید نیازهایش را برآورده کنید.

» خلاصه‌ای از بخش دوم کتاب مادران، پدران، فرزندان نوشتهِ پراماد باترا- وی‌جی باترا

» ترجمهِ عطیه رفیعی- نفیسه سلطانی

» انتشارات آویژه- 160 صفحه- قیمت 1200 تومان

» دانلود (doc)
» دانلود (PDF)

 

توضیح: کتاب دو بخش دارد که بخش اول از آنجایی که گفته‌اند "لِیدی‌ز فِرست، مانکی‌ز نِکست" مربوط به دختر خانم‌هاست و بخش دوم آقا پسرها. اما از همانجایی که بنده پسر دارم زحمت نوشتن بخش اول هم می‌افتد به گردن یک آدم دختردار، به من چه!

راهنمای وبلاگ‌نویسی آسان

آقای پیمان عابدین‌پور زحمت کشیده و یک کتابچهِ کوچک و کم حجم درست کرده به جهت گسترش اعتیاد وبلاگی. توضیحات کامل را به همراه لینک دانلود کتاب در وبلاگ خودش بخوانید.

بیست‌وپنج راه برای داشتن وبلاگی بهتر- بخش اول

این‌روزها، آدم‌ها و (حتی) سگ‌ها وبلاگ می‌نویسند (این‌هم نمونهِ فارسی زنده اما فیلترشده از نوع عمو اسدی‌ش)، اما خیلی‌ها، قدم‌های اول را برای بهتر کردن وبلاگشان، چه برای خواننده‌ها و چه برای موتورهای جستجو نمی‌شناسند. اینکه وبلاگ‌ها علاوه بر جنبهِ تجاری می‌توانند شخصی هم باشند؛ دربارهِ ساندویچ همبرگری که برای ناهار خوردید یا...


این، مقدمه‌ای‌ست تا Jennifer Slegg مطلب بلندش را با عنوان 25 راه برای بهبود رتبهِ وبلاگ شروع کند و بهانه‌ای (واهی البته) برای من که درباره‌اش بنویسم. اینکه چطور می‌شود و آیا راه‌های دیگری هم هست یا خیر (که حتما هست)، خودش قصه‌ای‌ست. با این حال، برداشتم از متن اصلی را می‌آورم تا هم خودم استفاده کنم و هم، اینجا باشد برای مرور.


1- هم‌شکل بودن همیشه تصور وحشتناکی‌ست (البته به گمانم)، لباس‌های فرم یک‌دست، کلاه‌های یک شکل، و حالا پوسته‌های وبلاگی یک شکل. پوستهِ پیش‌فرض وبلاگتان را عوض کنید یا با تغییرات لازم، اختصاصی‌ش کنید. از یک طراح کمک بگیرید (در صورت اخذ مجوز از جیب مبارک) یا از پوسته‌های آماده و شخصی کردن آن‌ها استفاده کنید. همچنین لوگوی شخصی فراموش نشود (این‌ها رو برای خودم هم می‌گم، پس سخت نگیر).


2- حتی اگر صورتی جیغ یا سبز یواش هم از رنگ‌های محبوب‌تان باشند، استفاده از آن‌ها در سایت یک شرکت کار جالبی نیست. نوع رنگ بستگی زیادی به محتوای سایت یا وبلاگ هم دارد. علاوه بر این، هنگام آزمایش ترکیب‌های مختلف رنگ برای وبلاگتان، علاقه و انتظارات خوانندگان را هم در نظر داشته باشید. به هر حال، نه آزمایش‌های مختلف متخصصان، که تجربه نشان داده بیشتر برای خواننده‌ها می‌نویسیم تا خودمان. از این سایت‌ها می‌توانید برای انتخاب ترکیب رنگ مناسب و دلخواه‌تان کمک بگیرید: 1، 2، 3، 4، 5 و 6.


3- مطمئن شوید وبلاگتان فید (RSS، xml) دارد. آدرس فید وبلاگتان را در صفحهِ اصلی بیاورید (پیشنهاد: در 500 پیکسل ابتدایی). نه در انتهای صفحهِ اول و بعد از تیتراژ پایانی "با تشکر از شهرداری محترم دارغوزآباد سفلی و خانوادهِ محترم رجبی" پنهانش کنید و نه در صفحهِ "درباره". بگذاریدش در جایی مثل sidebar، دقیقا همان‌جایی که بیشتر خواننده‌ها دنبالش می‌گردند.


4- اغلب خواننده‌ها وقتی می‌خواهند مشترک فید وبلاگی شوند دنبال دکمهِ نارنجی رنگ RSS می‌گردند، همان‌طوری که دنبال لوگوی فیدخوانی مثل Bloglines می‌گردند. اگر اضافه کردن یک دکمه یا انتخاب یک فیدخوان سخت است به کمک سایت Feedbuttons می‌توانید اکثر سرویس‌های فیدخوان را با یک دکمه در اختیار خوانندگان‌تان بگذارید.


5- خواندن مطالب‌تان از طریق ای‌میل را به خوانندگان وبلاگ‌تان پیشنهاد کنید. بهترین انتخاب برای اینکار feedblitz است اما می‌توانید از Feedburner و bloglet هم استفاده کنید.


6- این‌که فید وبلاگ ناقص باشد (اینجا منظور تکه‌ای از ابتدای یادداشت است) یا کامل جای بحث دارد و یک موضوع کاملا سلیقه‌ای‌ست. می‌شود فید کامل را به همراه تبلیغات به خواننده ارائه کرد یا بدون تبلیغات اما ناقص. معمولا از روش دوم برای دعوت خواننده به مشاهد وبلاگ استفاده می‌شود*.
* این، دقیقا همان کاری‌ست که بچه‌های خوب اولیو دارند می‌کنند. بروید اولیو را ببینید و استفاده کنید بلکه دست از اینکار‌ها بردارند.


توضیح ایرانی: اما اکثر وبلاگ‌های ایرانی پولساز نیستند و حربه‌های تبلیغاتی به دردشان نمی‌خورد، از طرفی با این زغال‌نت انصافا کار درستی نیست یک خواننده را دوبار الاف/علاف وبلاگ‌مان کنیم. بهترین کار برای وبلاگ‌های فارسی، ارائهِ فید کامل است.


7- اگر از خلاصه یا excerpt در فید استفاده می‌کنید (با موویبل‌تایپ می‌شود، بقیه را اطلاع ندارم) این خلاصه را طوری بنویسید که خواننده برای خواندن کل مطلب مشتاق شود. این‌کار خیلی بهتر از تنظیم پیش‌فرض روی X کلمهِ ابتدای متن است.


8- سرگرمی یکی از دوستانم نوشتن متن‌های طولانی‌ست، طولانی و با فونت‌هایی ریزتر از حد معمول، به طوری‌که اگر لحظه‌ای چشم از صفحه بردارم، به سختی می‌توانم جای قبلی را پیدا کنم. نتیجهِ اخلاقی اینکه اغلب اوقات وبلاگش را نمی‌خوانم، به این دلیل ساده که به سردردش نمی‌ارزد. کوتاه بنویسید، البته نه در حد سلام‌وعلیک، اما اگر مطلبتان خیلی طولانی‌ست به چند تکه تقسیمش کنید.


9- غلط‌های املایی برای اکثر ما پیش می‌آید، اما شاید از تذکر دیگران بابت این غلط‌ها خوشمان نیاید. چارهِ کار، نصب یکی دو تا نرم‌افزار و کنترل سریع قبل از انتشار مطلب است. باور کنید آنلاین نوشتن به معنای هرجور نوشتن نیست.


10- فونت‌هایی را برای نوشتن انتخاب کنید که راحت خوانده شوند. شاید از فونتی خاص خوشتان می‌آید و برای نوشتن از آن استفاده می‌کنید، اما توجه داشته باشید که همهِ خوانندگان فونت مورد علاقهِ شما را روی کامپیوترشان ندارند. در نتیجه، مطلب شما با فونت استانداردی مثل Times New Roman نمایش داده می‌شود، حتی ممکن است ظاهر وبلاگتان به هم بریزد.


» خب، خیلی طولانی شد، بهترین کار این است که بروید اصل مطلب را بخوانید، چون ممکن است عمر من قد ندهد به بقیه‌ش. از ما گفتن!

تاکسی‌ران‌های متمول*

از پاساژ علاءالدین می‌زنی بیرون که بروی سمت بهارستان. برای اولین تاکسی زرد رنگ دست تکان می‌دهی و نگه می‌دارد، اما تا می‌گویی بهارستان، راننده که تا حالا متین و موقر و موجه، نشسته بود و رانندگی می‌کرد، انگاری که برق بگیردش یا که به کلمهِ بهارستان حساسیت داشته باشد، یک‌هو هول می‌کند و پایش را می‌گذارد روی گاز و می‌رود؛ می‌رود که چه عرض کنم، فلنگ را می‌بندد.

به احتمال زیاد، این داستان، بخشی از اتفاقات روزمرهِ زندگی اکثر ساکنین شهرهای بزرگ ایران است (مثلا تهران)؛ تاکسی‌های زرد (سمندهایی که عمرا اگر مسافرکشی کنند) و سفید و نارنجی‌ها که مثل لاشخورها به دنبال مسافران دربست هستند و از مسافران خطی گریزان. نمی‌دانم از چه زمانی، این رسم مسخره شد راه و رسم راننده‌های تاکسی، اما خیلی سال است که پابرجاست. از هر ده راننده، فقط یکی‌شان تاکسی‌ران است، بقیه حکم دستگاه‌های اسکناس‌یاب را دارند. به آدم‌های کنار خیابان به چشم اسکناس‌های خوش‌رنگ ردیف شده نگاه می‌کنند و این وسط، یکی مثل من حکم پول خرد را دارد؛ حتی ارزش نگاه کردن را هم ندارد چه برسد به ترمز و این حکایت‌ها!

به نظرم راننده‌های دربست‌کار، متمول‌تر از قبل هم شده‌اند و دیگر برای کرایه‌های کمتر از 4 یا 5 هزار تومان وقت خودشان و مسافر را تلف نمی‌کنند برای چانه زدن. ایدهِ خوبی هم هست؛ به قول خودشان جای سگ‌دو زدن تا بوق سگ برای چندرغاز پول خرد کثیف مسافرهای بدبوی خطی، 5 تا مسافر خوشگل دربست می‌برند و پول‌های درشت قشنگ و تمیز می‌گیرند و خلاص!

این‌طوری می شود که خیلی از راننده‌های تاکسی (که شغل سختی هم دارند)، به جای آدم‌های باحال، می‌شوند یک مشت لاشخور (شاید البته) که دنبال طعمهِ چرب و نرم و راحت، در خیابان‌های پر رفت و آمد شهر پرسه می‌زنند.

» ناراحت شدید دوست عزیز رانندهِ تاکسی، عیبی ندارد. خودت را بگذار جای مسافری که در سرما می‌ماند و تو سر ماشین‌اَت را کج می‌کنی و طرف را می‌پیچانی‌ش. حالا تحملش راحت‌تر شد، نه؟ اگر نشد هم عیبی ندارد، عوضش بی‌حساب که شدیم!

*عنوان مطلب خیلی تند بود عوضش کردم: لاشخورهای زرد، شغال‌های نارنجی!

آقای شعبانی

داشتم به این فکر می‌کردم که دانش‌آموزان دبیرستان البرز، از چند وقت دیگر هر روز صبح به جای دیدن صورت آقای شعبانی؛ دربان اخمو و باحال دبیرستان البرز که بر خلاف ظاهرش، هر روز به‌مان اجازه می‌داد برویم بیرون و ناهار بخوریم و برگردیم (و خیلی وقت‌ها به بهانهِ ناهار جیم می‌زدیم و می‌رفتیم خانه در کمال نامردی)، باید قیافهِ بچه‌های حراست پلی‌تکنیک را تحمل کنند با آن لباس‌های‌ فرم مسخره‌شان، و حالم بد شد، همین!
» دبیرستان البرز را نجات دهیم!

:: البته نمی‌دانم آقای شعبانی از دست بچه‌های شر دبیرستان جان سالم در برده و زنده مانده یا خیر، اما اگر عمرش به دنیا باقی بوده و هنوز سر پاست، براش آرزوی سلامتی دارم :-)

چون کامنت این یادداشت بسته بود، نظر مهدی را در زیر عینا می‌آورم، بالاخره برای هم‌سن و سال‌های ما، آقای شعبانی بخشی از خاطرات آن روزهای‌مان است.

سلام. آقا سر بخش نظراتت چه بلایی آمده؟ یاد شعبانی بخیر. نمی‌دانم هنوز آنجاست یا نه. واقعیتش تو اون چند سالی که در البرز بودم یک بار هم به روش نمی‌آورد که من را قبلا دیده. همیشه مثل غریبه برخورد می‌کرد.

یک نکتهِ کوچولوی نوشتاری

عرض کنم خدمت شما که اگر از word برای نوشتن مطالب وبلاگ‌تان استفاده می‌کنید، در انتهای خط‌ها لطفا دست‌ها و پاهایتان را از روی Enter بردارید. وقتی در انتهای خط enter می‌کنید، word بیچاره که نرم‌افزار است نمی‌فهمد منظور شما این است که برو سر خط، برای همین این خط را یک پاراگراف فرض کرده و همین‌جا تمامش می‌کند. در نتیجه، فاصلهِ بین خطوط زیاد می‌شود و یادداشت‌تان چهرهِ ناخوش‌آیندی پیدا می‌کند (چی گفتم!).
برای این‌که دچار چنین وضعیتی نشوید، در انتهای خط از ترکیب کلیدهای Shift و Enter استفاده کنید. بدون این‌که پاراگراف را ببندد، می‌رود سر خط.