‏نمایش پست‌ها با برچسب محیط کار و زندگی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب محیط کار و زندگی. نمایش همه پست‌ها

انصاف، کجای رفتارمان قرار می‌گیرد؟

در زندگی سازمانی، انسان به مرور تغییر رفتار می‌ده، یاد می‌گیره بسته به موقعیت افراد و شرایط محیط، واکنش‌های مناسب نشون بده. سوال‌ام اینه که آیا هسته‌ی مرکزی رفتار که به اسم ذات می‌شناسیم هم دستخوش تغییر می‌شه یا نه؟ و اگر تغییر نکنه، آیا رفتار جدید در صورت عدم انطباق با ذات، نوعی ریاکاری محسوب نمی‌شه؟
سوال دیگه‌م اینه که انصاف یا وجدان کجای رفتار جدید قرار می‌گیرند؟

سوال این تیپی زیاد دارم، زیاد. فکر می‌کنم در آینده، وجود این سوالات به‌م کمک می‌کنه آدم بهتری باشم. فکر می‌کنم، هر وقت یادم بره از خودم این‌ها رو بپرسم، اون‌وقت چیزی می‌شم که حالا ازش می‌ترسم.
نباید یادم بره که مدام از خودم بپرسم، نباید!

تناسب دریافتی‌ها

فکر کن در سازمانی کار می‌کنی که کارمند ارشدش (گیرم مدیرعامل)، به خودش ۲۵۰ برابر کارمند دون‌پایه‌ی همان شرکت پاداش می‌دهد و تو، اعداد و ارقام را می‌بینی. چه حالی می‌شوی؟
حالا اینکه پاداش‌اش ۸۰ برابر تو هم هست درد دارد اما ۲۵۰ برابر؟ این دیگر خیلی نامردی ست، ببین کی گفتم!

چه کاری زشت است

یکی از زشتی‌های زندگی سازمانی، می‌تونه این باشه که یک همکار یا ارباب رجوع دیگه نتونه روی حرف ما حساب کنه. حرفی که بدون آگاهی از مجموعه مقررات داخلی و قوانین خارج از سازمان بیان می‌شه بی‌اساس‌ترین و زشت‌ترین رفتاریه که از یک فرد در یک مجموعه‌ی سازمانی سر می‌زنه.
این رفتار به‌طور دقیق از کجا نشأت می‌گیره؟
می‌تونه از برداشت‌های سطحی و سلیقه‌ای از قوانین و مقررات باشه، می‌تونه یک‌جور وضع مقررات و قوانین سلیقه‌ای باشه، یا حتی می‌تونه بهانه‌ای باشه برای از سر باز کردن ظاهری یک مشکل.

سینما رفتن به سبک بچه‌ها

dayrezangi پیمان از اولین تجربه‌ی سینمایی یسنا نوشته و اینکه شب نسبتا آرامی را سپری کرده‌اند. ما هم جمعه شب مهمان همان سینما بودیم با همان فیلم، اصلا به اصرار سیدکامیار رفته بودیم آنجا، چون نازنین می‌رود سینما و نازنین کیست؟ دختر شیطان -و کمی تا قسمتی آب زیر کاه- همسایه که یک سال از سیدکامیار بزرگتر است.

سیدکامیار و سروش –دو یار غار و همکلاس مهد کودک- در سینما همدیگر را دیدند –اینکه چطور در آن تاریکی، آن هم وقتی ما این طرف سالن هستیم و آن‌ها ان طرف سالن، همدیگر را پیدا کردند بماند، لابد چه می‌کنه این تله‌پاتی-، و بازی شروع شد، از پله‌ها پایین می‌رفتند و بالا می‌آمدند و هر پنج دقیقه یکبار همدیگر را گم می‌کردند.

سیدکامیار از این طرف سالن داد می‌زد: سرووووش، و سروش از آن طرف: کامیاااااار، و داد و فریاد ادامه داشت تا وقتی که همدیگر را پیدا می‌کردند و دوباره می‌دویدند، دنبال هم. و خلاصه این قصه ادامه داشت، حتی تمام آن پانزده دقیقه‌ای که –همگام با مهربان همسر- بالای پله‌ها و کنار درب خروجی، ایستاده بودیم و معجونی از بازیگوشی بچه‌ها و بازی خوب باران کوثری –را در فیلمی نه چندان خوب- تماشا می‌کردیم.

» پسربچه‌دارها درک می‌کنند که وقتی می‌گویم ما دو سالی بود که سینما نمی‌رفتیم یعنی چه.