چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟

راستش، از وقتی لپ‌تاپ‌دار شدیم و از شر مزاحمت‌های Pc راحت، یک دردسر کوچولوی شیرین -اما گاهی مصیبت- هم داریم: سیدکامیاری که می‌خواهد بازی کند؛ یعنی در واقع "من من کله‌گنده" را می‌نشاند پای لپ‌تاپ و من بازی می‌کنم و چشم‌هام درمی‌آید و او در عوض کیف می‌کند. اوایل گاهی قایم‌اش می‌کردم و تلفنی که سراغش را می‌گرفت می‌گفتم خراب شده داده‌ام عمو درست‌اش کند. کمی غر می‌زد اما دروغ‌ام را باور می‌کرد و می‌گذشت.
تا اینکه یک‌بار، چند ساعتی در محل کار مهمان‌ام بود. حالا دیگر قصه‌ی لپ‌تاپ و دروغ عمو و اداره را باور نمی‌کند و می‌گوید "من اداره رو دیدم، عموت اون جا نبود".

هنوز هم می‌پرسی چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟ برای اینکه این وسط تنها کسی که ضایع می‌شود ما مثلا بزرگ‌ترها هستیم نه بچه‌ها.

بگذریم

می‌خندی، می‌گن طرف مشاعرش رو داده خروس‌قندی گرفته، می‌گن وقتی عقل رو تقسیم می‌‌کردن طرف توی صف دماغ بوده. نمی‌خندی، می‌گن مردیکه‌ی یبث عبوث بدعنق خاک‌برسر، مرده‌شور ببردش که عین برج زهرمار می‌مونه.

قاطی جمع می‌شی، می‌گن باز این نکبت خودش رو لوس کرد. قاطی جمع نمی‌شی، می‌گن واه واه، افاده‌ها طبق طبق، طرف به اون‌جاش می‌گه دنبال من نیا بو می‌دی.

با رییس‌ات دو کلوم اختلاط می‌کنی، می‌گن پاچه‌ی نو مبارک، الهی به پای پاچه‌ی رییس جونت پیر شی بمیری.
با رییس‌ات حرفت می‌شه. می‌گن خاک تو سرت کنن، به بخت خودت لگد می‌زنی که چی مثلا؟ اسگل، زود برو مراتب گه‌خوری‌ت رو کتبی اعلام کن تا دیر نشده و رییس -و در نتیجه کل مجموعه- مواضع جدیدش رو در موردت اعلام نکرده.

تکون می‌خوری، می‌گن تو چقدر وول می‌زنی، مگه زیرت چرخ داری، خب بتمرگ سر جات دیگه. از جات جم نمی‌خوری، می‌گن مردی؟ خب، یه تکونی به خودت بده معلوم شه زنده‌ای و با قوری-کتری فرق داری.

والله...

توضیح: گاهی چیزهایی هست که می‌نویسی و همین‌طوری می‌ماند در حالت پیش‌نویس. بد نیست برای تنوع -و شاید تهوع- اینجا باشد. تاریخ این یکی سوم مارس 2008 است اما هشتم دسامبر منتشر می‌شود، قدرت خدا.