چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟

راستش، از وقتی لپ‌تاپ‌دار شدیم و از شر مزاحمت‌های Pc راحت، یک دردسر کوچولوی شیرین -اما گاهی مصیبت- هم داریم: سیدکامیاری که می‌خواهد بازی کند؛ یعنی در واقع "من من کله‌گنده" را می‌نشاند پای لپ‌تاپ و من بازی می‌کنم و چشم‌هام درمی‌آید و او در عوض کیف می‌کند. اوایل گاهی قایم‌اش می‌کردم و تلفنی که سراغش را می‌گرفت می‌گفتم خراب شده داده‌ام عمو درست‌اش کند. کمی غر می‌زد اما دروغ‌ام را باور می‌کرد و می‌گذشت.
تا اینکه یک‌بار، چند ساعتی در محل کار مهمان‌ام بود. حالا دیگر قصه‌ی لپ‌تاپ و دروغ عمو و اداره را باور نمی‌کند و می‌گوید "من اداره رو دیدم، عموت اون جا نبود".

هنوز هم می‌پرسی چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟ برای اینکه این وسط تنها کسی که ضایع می‌شود ما مثلا بزرگ‌ترها هستیم نه بچه‌ها.

بگذریم

می‌خندی، می‌گن طرف مشاعرش رو داده خروس‌قندی گرفته، می‌گن وقتی عقل رو تقسیم می‌‌کردن طرف توی صف دماغ بوده. نمی‌خندی، می‌گن مردیکه‌ی یبث عبوث بدعنق خاک‌برسر، مرده‌شور ببردش که عین برج زهرمار می‌مونه.

قاطی جمع می‌شی، می‌گن باز این نکبت خودش رو لوس کرد. قاطی جمع نمی‌شی، می‌گن واه واه، افاده‌ها طبق طبق، طرف به اون‌جاش می‌گه دنبال من نیا بو می‌دی.

با رییس‌ات دو کلوم اختلاط می‌کنی، می‌گن پاچه‌ی نو مبارک، الهی به پای پاچه‌ی رییس جونت پیر شی بمیری.
با رییس‌ات حرفت می‌شه. می‌گن خاک تو سرت کنن، به بخت خودت لگد می‌زنی که چی مثلا؟ اسگل، زود برو مراتب گه‌خوری‌ت رو کتبی اعلام کن تا دیر نشده و رییس -و در نتیجه کل مجموعه- مواضع جدیدش رو در موردت اعلام نکرده.

تکون می‌خوری، می‌گن تو چقدر وول می‌زنی، مگه زیرت چرخ داری، خب بتمرگ سر جات دیگه. از جات جم نمی‌خوری، می‌گن مردی؟ خب، یه تکونی به خودت بده معلوم شه زنده‌ای و با قوری-کتری فرق داری.

والله...

توضیح: گاهی چیزهایی هست که می‌نویسی و همین‌طوری می‌ماند در حالت پیش‌نویس. بد نیست برای تنوع -و شاید تهوع- اینجا باشد. تاریخ این یکی سوم مارس 2008 است اما هشتم دسامبر منتشر می‌شود، قدرت خدا.

ملاقات با رابینسون‌ها

در یک تکه از فیلم “ملاقات با رابینسون‌ها”، لوییس از پدربزرگ می‌پرسه که “چرا سگ‌تون عینک می‌زنه؟”
پدربزرگ هم جواب می‌ده “برای اینکه بیمه پول نمی‌ده لنز بگذاره.”

dog-meet-the-robinsons

کارتون خوبی‌ست اگر کارتون دوست دارید، یک شخصیت محشر هم دارد که ترجمه‌اش کرده‌اند “سرکلاه‌خان”. دوبله شده‌اش را ببینید و از دوبله‌ی این شخصیت لذت ببرید.

BowlerHatGuy

اشتباه در اعزام تیم ایران به المپیک

هیچ حواست هست که همه‌ی این‌هایی که تپ‌وتپ اوت می‌شن و از آسیب‌دیدگی و تالمات روحی و آسیب‌های روانی و نبود امکانات و حمایت و بدبختی و مصیبت دم می‌زنن همون‌هایی هستن که قبل از اعزام، از آمادگی 90 تا 95 درصدی و روحیه‌ی بالا و امکانات عالی و حمایت مسوولین و بیچارگی حریفان دم می‌زدن.
آدم احساس می‌کنه همه‌شون اشتباهی هستن و صحبت‌های قبل از المپیک، حرف‌های اون‌ها نبوده.

دست نگه دارید دوست عزیز، سوء تفاهم پیش آمده

گویا برای خیلی از دوستان در مورد گروه بلاگر فارسی سوء تفاهم پیش آمده، چون ای‌میل زیاد می‌گیریم که “وبلاگ‌مان مشکل پیدا کرده”، “امروز بلاگر چه مرگشه؟” و یا سوالاتی از این دست. اما دیروز ای‌میلی گرفتم از بنده خدایی که می‌خواهد وبلاگی را از روی بلاگر حذف کنیم. وبلاگی که نویسنده‌ی آن، آدرس منزل و شماره تلفن این بنده خدا را در آن نوشته و خلاصه‌ش اینکه داستان، از این سری داستان‌های علمی-تخلی-افشاگری و این‌هاست.

همان‌طور که در این صفحه و در بند آخر آن توضیح داده‌ایم، گروه بلاگر فارسی هیچ ارتباطی با بلاگر اصلی ندارد، چه بسا همین روزها حال‌مان را هم بگیرند و مجبور شویم اسم‌اش را بگذاریم “باقالی فارسی”. در واقع ما هنوز هیچ راهی برای تماس با گروه اصلی پیدا نکرده‌ایم، علی‌رغم کوبیدن خودمان به در و دیوار.

flag-content-on-blogger اما حیف است توضیح ندهم در مورد اینکه می‌توانید محتوای قابل اعتراض را گزارش دهید. روی آیکن “وبلاگ پرچم‌دار” کلیک کنید. تا روی آن در همین وبلاگ کلیک نکرده‌اید و همین یک گوشه را هم ازم نگرفته‌اید عرض کنم که در نوار بالای هر وبلاگ، یکی از همین‌ها هست، مخصوص همان وبلاگ :-)

اکسل یاد می‌گیرم: تغییر جهت حرکت در سلول‌ها

چون با اکسل خیلی سر و کار دارم -اما خب، رسما هیچی بلد نیستم متاسفانه- و به خاطر کارم، مجبورم اعداد زیادی را در کاربرگ‌ها مختلفی با جهت‌های مختلف وارد کنم، یکی از معضلات‌ام شده تغییر جهت در سلول‌ها بعد از تقه زدن روی Enter.

» راه اول:
در اکسل 2007 در Excel Option و در advanced می‌توانید جهت حرکت در سلول‌ها را بعد از Enter تغییر دهید، مثل تصویر زیر.

after-return-in-excel-2007 

» راه دوم:
در حالت پیش‌فرض با تقه‌ زدن روی Enter، به سلول پایین و با زدن Tab به سمت راست می‌روید.

» راه حل بهتر:
استفاده از ماکرو. خب، وقتی در طی روز بارها و بارها مجبور شوی بروی در Option تغییر موضع بدهی، اولین نتیجه‌اش کلافه‌گی‌ست. ابتدا در همان Excel Option برگه‌ی Developer را فعال کنید، تصویر زیر کمک‌تان می‌کند.

show-the-developer-tab-in-ribbon

دو تا ماکرو ساده ایجاد می‌کنم. فرض کنید جهت پیش‌فرض را تغییر نداده‌ام؛ بالا به پایین. یک ماکرو ضبط می‌کنم به نام DirectToRight و میانبری هم برایش تعیین می‌کنم؛ مثلا Ctrl+Shift+R. وقتی ضبط ماکرو شروع می‌شود، در Excel Option و در Advanced جهت را به سمت راست تغییر می‌دهم و پس از بستن Option، ماکرو را هم متوقف می‌کنم.

برای جهت بالا به پایین هم یک ماکرو به نام DirectToDown ضبط می‌کنم. از این به بعد، برای تغییر جهت به راست از ترکیب Ctrl+Shift+R و برای تغییر جهت به پایین از ترکیب Ctrl+Shift+D استفاده می‌کنم، یا اگر میانبری تعریف نکرده‌ام با ترکیب ALt+F8 پنجره‌ی ماکروها را باز می‌کنم و ماکرو مورد نظر را انتخاب و اجرا می‌کنم. کدهای نهایی چیزی‌ست شبیه به چند خط پایین، نکته‌اش این است که لزوما نباید به برنامه‌نویسی -در نرم‌افزارهای خانواده‌ی آفیس- تسلط داشته باشید تا امورات‌تان بگذرد، درباره‌ی این موضوع و کتابی که این روزها می‌خوانم بیشتر می‌نویسم.

Sub DirectToDown()
' DirectToDown Macro
Application.MoveAfterReturnDirection = xlDown
End Sub

Sub DirectToRight()
' DirectToRight Macro
Application.MoveAfterReturnDirection = xlToRight
End Sub

کوچولوها آماده

0-19-433912-2 یکی از دوره‌های زبان مناسب برای بچه‌های کمتر از هفت سال، Get Ready است که در دو کتاب –هر کدام 60 درس یا گام- به همراه یک نوار کاست ارائه می‌شود. پیدا کردن کتاب و نوار سخت نیست اما کیفیت صدای ضبط شده روی نوار کاست، بیشتر شبیه صدای امواج خروشان دریاست تا سرکار خانم Felicity Hopkins.

تصور اینکه بچه‌ها در کلاس درس، زبان دیگری را همراه با حرکات موزون و خواند شعر یاد می‌گیرند جالب است، منتها نه با صدای اموج خروشان دریا. داشتم از نتایج به دست آمده‌ی جستجو نا امید می‌شدم که لینک دانلود درس‌ها را در سایت اطلاع‌رسانی تبار پیدا کردم. کیفیت‌شان خیلی خوب است، منتها برای دانلود‌شان باید کمی حوصله کنید و الگوی زیر را برای دانلود درس‌های کتاب یک و دو دنبال کنید.

کتاب شماره‌ی یک:

http://www.tabaar.com/media/files/archive37a/001.mp3

کتاب شماره‌ی دو:

http://www.tabaar.com/media/files/archive38a/M38001.mp3

اما حتما به دنبال این نباشید که شماره‌ی 1 را بکنید 2 و درس بعدی نصیب‌تان شود. ممکن است هر تکه، شامل دو یا سه درس باشد، به نگاه به صفحه‌ی مربوط به هر کدام، می‌توانید شماره‌ی مناسب را پیدا کنید.

حوصله‌اش را ندارید که کمی وقت برای فرزند دلبندتان که گاهی نیز فریادتان را به آسمان بلند می‌کند بگذارید؟ خب، عیبی ندارد. صداهای کتاب اول و صداهای کتاب دوم را دانلود بفرمایید، یک‌جا. تقریبا حجم هر کدام 16MB است.
یادتان هم باشد که یکی طلب من که با اینترنت ذاغارت اهدایی وزیر محترم ارتباطات و فناوری، از قرار حداکثر 4.5 کیلوبایت دانلود مفید در ثانیه –که طبق فرمایشات ایشان و شرکای‌شان در وزارت فخیمه‌ی ارتباطات از سر من و شما هم زیاد است و این موهبتی‌ست که در دولت نهم نصیب ملت شده- دانلود کردم.

سینما رفتن به سبک بچه‌ها

dayrezangi پیمان از اولین تجربه‌ی سینمایی یسنا نوشته و اینکه شب نسبتا آرامی را سپری کرده‌اند. ما هم جمعه شب مهمان همان سینما بودیم با همان فیلم، اصلا به اصرار سیدکامیار رفته بودیم آنجا، چون نازنین می‌رود سینما و نازنین کیست؟ دختر شیطان -و کمی تا قسمتی آب زیر کاه- همسایه که یک سال از سیدکامیار بزرگتر است.

سیدکامیار و سروش –دو یار غار و همکلاس مهد کودک- در سینما همدیگر را دیدند –اینکه چطور در آن تاریکی، آن هم وقتی ما این طرف سالن هستیم و آن‌ها ان طرف سالن، همدیگر را پیدا کردند بماند، لابد چه می‌کنه این تله‌پاتی-، و بازی شروع شد، از پله‌ها پایین می‌رفتند و بالا می‌آمدند و هر پنج دقیقه یکبار همدیگر را گم می‌کردند.

سیدکامیار از این طرف سالن داد می‌زد: سرووووش، و سروش از آن طرف: کامیاااااار، و داد و فریاد ادامه داشت تا وقتی که همدیگر را پیدا می‌کردند و دوباره می‌دویدند، دنبال هم. و خلاصه این قصه ادامه داشت، حتی تمام آن پانزده دقیقه‌ای که –همگام با مهربان همسر- بالای پله‌ها و کنار درب خروجی، ایستاده بودیم و معجونی از بازیگوشی بچه‌ها و بازی خوب باران کوثری –را در فیلمی نه چندان خوب- تماشا می‌کردیم.

» پسربچه‌دارها درک می‌کنند که وقتی می‌گویم ما دو سالی بود که سینما نمی‌رفتیم یعنی چه.

زبان‌آموزی به سبک بچه‌ها

راستش٬ این یادداشت را چند ماه پیش نوشتم و تنبلی کردم برای انتشارش. حالا که این‌ها را می‌نویسم٬ بیشتر از یک ماه می‌گذرد از زمانی که گروه وروجک‌ها ترم پنج را تمام کرده‌اند و از اواخر شهریور کتاب دوم Get Ready را شروع می‌کنند. در ترم جدید یاد می‌گیرند خودشان را معرفی کنند٬ که البته سیدکامیار با شیرین‌زبانی و چرب‌زبانی خوب از پس معرفی خودش بر‌می‌آید.

At-Bears سن زندگی زناشویی خیلی از خانواده‌های اینجا به هم نزدیک است، و بچه‌ها هم در یک محدوده‌ی سنی نزدیک به هم قرار می‌گیرند. حالا این‌ها، هم در مهد کودک با هم هستند و هم در کلاس زبان. هنوز چهار سال‌شان نشده اما ترم سه را رد کرده‌‌اند و سعی می‌کنند در شیطنت‌ها و حرف‌های روزمره از آموخته‌های‌شان استفاده کنند. نتیجه؟ عرض می‌کنم.

  1. آقای سه‌سال‌و نیمه‌ای به نام پوریا فرموده‌اند که "مامان، من از اون پرتقال‌ها می‌خوام که توشون red ̠.
  2. "چشم‌ام red شده". انگشت سیدکامیار خورده به چشم‌اش.
  3. "یک apple افتاده زیر bed". قال سیدکامیار
  4. "I have a laptop". لازم به گفتن نیست که گوینده‌ی جمله کیست. و بدین‌سان اسباب‌بازی بنده غصب شد.
  5. "آبریزش بینی" به انگلیسی چی می‌شه؟

» مدتی بود از سیدکامیار نمی‌نوشتم٬ راستش مدتی‌ست که از چیزهای خوب نمی‌نویسم. مدتی در وبلاگ خودش نوشتم و قرار هم نداشتم اینجا چیزی بنویسم٬ اما خب٬ تصمیم‌ام عوض شد.

آفیس 2003 تا 2007: کجا دنبال چی بگردم؟

عرض کنم خدمت شما که یکی از معضلات ما، این شده که چه بلایی سر منوهای آفیس 2007 دزدی‌مان آمده که جای 2003 دزدی برای‌مان نصب کرده‌اند. اگر شما هم این مشکل را دارید، این فایل به‌تان کمک می‌کند تا آنچه را می‌خواهید پیدا کنید. نرم‌افزاری هم هست که منوهای آفیس 2003 را به 2007 اضافه می‌کند که رایگان نیست، این، برای ما که عادت به خرید چیزی نداریم یعنی بروید دنبال کرک و سریال‌اش باشید.
» شاید این یکی کمک‌تان کند.

» یک چیز دیگر: کامنت‌های اینجا مشکلی دارد؟ برای امتحان اگر کسی لینک کامل همین نرم‌افزار را دارد کامنت بگذارد لطفا.

توهین نکنید لطفا

تنها چیزی که باعث شد این چند خط را بنویسم، توهین‌هایی‌ست که به اسم شوخی و دور هم باشیم –چه در توییتر و چه در فرندفید- به دکتر مزیدی می‌شود و می‌خوانم و نمی‌دانم و نمی‌فهمم چرا شوخی معنی‌ش این شده که به یکی توهین کنیم تا بقیه خوش خوشان‌شان شود.

اتفاقا قصد حمایت دارم ازش؛ دوست نادیده‌ای‌ست در این وبلاگستان که اگر نبود، خیلی‌ها هنوز هم داشتند روی سرویس‌های وبلاگ‌نویسی ایرانی می‌نوشتند و همیشه هم نگران هویت‌شان بودند که لگدمال نشود و وبلاگشان را نبندند.

امثال مزیدی –البته در اینجا منظورم خود حسین آقای مزیدی‌ست- که خیلی لقب‌ها –که اگر یکی‌ش را به خودمان می‌دادند در کسری از ثانیه جرشان می‌دادیم- به‌ش چسبانده‌ایم، یکجور موهبت هستند برای تکنولوژی -و در نهایت ما به عنوان کاربران نهایی آن-؛ خیلی از سایت‌ها، نرم‌افزارها و سخت‌افزارهای امروز و به طور قطع آینده، با توجه به نیازهایی طراحی و اجرا می‌شود که اساس تعریف‌شان این آدم‌ها هستند.

توسعه‌ی خیلی از تکنولوژی‌ها به واسطه‌ی آدم‌های –به قول ما عوام، خوره- پیگیری مثل مزیدی سرعت می‌گیرد. ما –سایرین- با همه‌ی ادعاهای کذای‌مان، در این بخش به چنین آدم‌هایی مدیون هستیم. اگر حسین آقای مزیدی را به عنوان دوست قبول نداریم و همه‌ی سعی‌مان را در مذمت و نکوهش رفتارش -به دلیل اینکه ما نمی‌پسندیم- به کار می‌بریم، حداقل حرمت این دینی که به گردن‌مان دارد نگه داریم، حداقل گاهی که حال بهتری داریم.

نکنید این کارها را، در شان شما نیست رفقا. می‌شود به آسانی، در فیدخوان گوگل یا بقیه‌ی مخلفات اینترنتی، با برداشتن یک تیک یا زدن یک کلیک ناقابل، از صفحه‌ی زندگی مجازی‌مان حذف‌اش کرد، بدون اینکه به‌ش توهین کرد به اسم شوخی و نیش و کنایه زد محض خنده‌ی رفقا. باور کنید می‌شود بدون توهین به دیگران هم وبلاگ خوبی داشت و حتی طنزنویس خوبی بود، باور کنید که می‌شود.

ذکاوت هندی، حماقت ایرونی

تنها توضیحی که می‌تونم بدم، ارتباط بین نفت کوره‌ست و بنزین و هند و...، همین. همین هم خیلی زیاده به گمونم. آخه این همه ضرر؟ به چه قیمت؟ شماها برای کدوم ... کار می‌کنید آخه؟ برای مردم؟ برای ایران؟ برای کی؟ تو توی روح خودت و جد و آبادت خندیدی که برای این کشور و مردم کار می‌کنی. خفه‌شو...
کاش فقط یکبار می‌شد زد زیر همه چیز، کاش می‌تونستم و نمی‌ترسیدم، کاش.

» برو بچه اینجا وای‌نسا...

هشت عادت اعتیادآور وبلاگ‌نویس‌ها

cigarette دیروز یادداشت فوق‌العاده‌ای خواندم با همین عنوان بالا که در لینک‌های روزانه به‌ش لینک دادم اما حیف‌ام آمد چیزی درباره‌اش ننویسم. منتها بیخود و بی‌جهت دوست دارم یک عنوان دیگر هم برایش بتراشم: هشت تهدید بزرگ وبلاگ‌نویس‌ها. وقتی وبلاگ‌نویسی و وب‌گردی، برای وبلاگ‌نویس‌های پاره‌وقت از حالت لذت و اشتراک عقیده به یک اعتیاد و وسواس تبدیل می‌شود باید اوضاع بی‌ریخت صاحب وبلاگ را جدی گرفت. نویسنده در این یادداشت هشت تا از تهدیدهای اصلی را نوشته و هشت راه حل هم ارائه داده. پیشنهاد می‌کنم اصل مطلب را بخوانید که با عناوین جالبی هم مطرحشان کرده. 
اما من به چندتایی که خیلی باهاشان حال کردم اشاره می‌کنم و می‌روم پی کارم. البته پوزش هم می‌خواهم بابت این چند خط و لطمه زدن به این یادداشت عالی.

1- عقده‌ی مشترکین بیشتر
تهدید: یحتمل، تعداد مشترکین یک وبلاگ، اولین راه اندازه‌گیری تاثیر، اهمیت و موفقیت یک وبلاگ است. شاید بر همین اساس هم هست که اکثر ما به دنبال جذب مخاطب/مشترک بیشتری هستیم، اما در موارد بسیاری، این کار خودش تبدیل به هدف می‌شود.

راه حل: به جای تمرکز بر تعداد مشترکین وبلاگ و افزایش آن‌ها، حواس‌تان به خواننده‌های ثابت و فعال وبلاگ‌تان و تعامل دو جانبه با آن‌ها باشد. اگر چه رسیدن به تعداد مشترک مشخص هدف خوبی‌ست، اما -هیچ‌وقت- اجازه ندهید موفقیت و شکست‌تان را همین یک عامل مشخص کند. باور کنید همه‌ی وبلاگ‌نویسی، بالا رفتن تعداد مشترکین وبلاگ نیست. البته می‌توانید در صورت نیاز، هدف‌های -جالب- دیگری بر مبنای آمار مشترکین‌تان در نظر بگیرید.

2- بازبینی مداوم آمار وبلاگ
تهدید: این هم چیزی‌ست مثل آمار تعداد مشترکین وبلاگ. ابزارهای مفیدی مثل Google Analytics هم در صورتی که وقت زیادی صرف صفحات مختلف‌اش -مثل ارجاعات، بیشترین بازدیدها و...- کنید تبدیل می‌شود به یک کابوس. اصلا نیازی به بازبینی دم‌به‌ساعت آمار ندارید، چون با این کار، نتیجه عوض نمی‌شود.

راه حل: زمان مشخصی را در طی روز یا هفته برای بازبینی آمار وبلاگ‌تان اختصاص دهید و از آن تخطی نکنید. چند دقیقه برای هر بار هم کافی‌ست، اما می‌شود هر از گاهی، برای تحلیل بهتر، زمان‌اش را کمی بیشتر کرد، هر از گاهی.

3- افزایش آمار از طریق رسانه‌های اجتماعی (social media)
سایت‌های مثل digg و بالاترین، اگر چه فرصتی عالی برای وبلاگ‌نویس‌هاست، اما باعث حواس‌پرتی خیلی‌ها می‌شود. هدف گرفتن کاربران این سایت‌ها، می‌تواند بازدیدکننده‌های فراوانی را به سمت وبلاگ‌تان روانه کند، اما اینکه تک‌تک یادداشت‌های‌تان را مثلا به بالاترین ارسال کنید، بیشتر از چیزی‌ست که به‌ش نیاز دارید (چیزی در مایه‌های روت رو برم هی).

راه حل: هر چیزی را که می‌نویسید، به دیگران تحمیل نکنید. فقط بهترین‌های‌تان را انتخاب و مثلا به بالاترین ارسال کنید.

خلاصه‌ش این که بروید اصل‌اش را بخوانید و خودتان را مثل من بدبخت نکنید. ما که حروم شدیم رفت، ولی شما نکنید این کارها رو.
شماره‌ی پنج را هم تقدیم می‌کنم به دکتر مزیدی و خودم (چه کنم، به همین خودتحویل‌گیری‌ها زنده‌م، شرمنده).

اصل 95/5، اصل اول اکسل

اصل نرم‌افزاری 80/20، می‌گوید هشتاد درصد از کاربران یک نرم‌افزار، تنها از 20 درصد قابلیت‌های آن استفاده می‌کنند، اما این اصل در مورد اکسل درست نیست. برای اکسل از اصل 95/5 استفاده می‌کنیم؛ 95 درصد از کاربران اکسل، تنها از 5 درصد قابلیت‌های این ابزار استفاده می‌کنند.

2007formulas_sm خب، به‌طور مسلم این جملات از بنده نیست، این‌ها از فرمایشات جناب John_Walkenbach است که چند تا از کتاب‌هاش را در این یادداشت دزدیدم. این جملات را هم در مقدمه‌ی کتاب Formulas and Functions with Microsoft Office Excel 2007 نوشته. بدون شک، برای علاقه‌مند تنبلی مثل من مقدمه‌ی وسوسه‌کننده‌ای‌ست. در همان فصل اول هم غافلگیر شدم، نویسنده به نکات ریز اما بدیهی اشاره می‌کند که همیشه کاربران عادی مثل خودم از دیدن‌شان غافل هستند. پیشنهاد می‌کنم اگر از اکسل -یا حتی از Open_Office خوش‌دست و خوش‌رنگ که دارد فارسی‌دار هم می‌شود- در گزارش‌دهی استفاده می‌کنید کتاب را بخوانید.

» توضیح بی‌ربط به اکسل و باربط به اصل 80/20. اگر نمی‌دانید این اصل چیست و چه کاربردهای دیگری می‌تواند داشته باشد این یادداشت را هم بخوانید.

» اگر دنبال کتاب کاملی در مورد اکسل 2003 هستید، این کتاب را دریابید. با روش دزدی کتاب هم که آشنا هستید، نیستید؟ فکر نمی‌کنم عیبی داشته باشد وقتی جایی مثل GigaPedia وجود دارد. ثبت نام کنید و لینک‌های رپیدشیر را بدون زحمت بگیرید و ادامه‌ی روش.
» تشکر ویژه‌ای هم دارم از حضرت گناهکار به خاطر لینک گیگاپدیا. خدا یک در دنیا، دو در برزخ و صد در آخرت عوضت بده جوون که به فریادمون رسیدی.

چگونه یک کتاب خوب را نخریم

» عنوان فرعی: روش آسان دزدی کتاب

فرض کنید شما هم یکی از خیل علاقه‌مندان بی‌پول کتاب‌های آقای John Walkenbach هستید. چه می‌کنید به جز تماشای صفحه‌ی کتاب‌های این آقا؟

خب، من هم لینک دانلود مستقیم کتاب‌ها را ندارم. البته اگر پولش را دارید که حدود 100 دلار برای چهار جلدش بدهید خب، دم شما گرم، جای ما را هم خالی کنید، اما...
می‌شود عنوان کتاب را در جایی مثل Rapid Library یا Rapidshare-search-engine جستجو کرد و لینک فایل‌های کمتر از 20 مگابایت را سپرد به جایی مثل Rapidbaz و لینک دائمی ازش گرفت. این آخری به سرعت فایل اصلی را به سرورهای خودش منتقل می‌کند و لینکی با قابلیت دانلود و پیگیری توسط برنامه‌های مدیریت دانلود می‌دهد که فعلا تا یک هفته دوام دارد.

» راستش از شما چه پنهان خودم دو سه تایی از کتاب‌های این آقا را دزدیده‌ام و قرار است بخوانم. یعنی اینکه از این به بعد گاهی، تکه‌هایی‌ش که فکر می‌کنم به درد می‌خورد نقل می‌کنم. با این یکی شروع کرده‌ام.
» دزدی خیلی کار زشتی‌ست؟ می‌دانم، پس نصیحت نکنید. آیا راهی هست که کتاب‌هایی این چنین را، با قیمت مناسب و نه 45 دلار برای یک جلد کتاب تهیه کرد؟ هست. خب، بروید تهیه کنید بخوانید.

احترام به عقاید

خوشبختانه، اغلب ما به عقاید احترام می‌گذاریم، منتها بدبختانه و متاسفانه، آن عقایدی که به‌شان احترام می‌گذاریم و خیلی سخت هم به‌شان پای‌بندیم، فقط و فقط عقاید خودمان است، چه، وقتی که خودمان می‌فرماییم‌شان، چه، وقتی که دیگران همان‌ها را قرقره می‌کنند.

احترام

باید یادم بماند،
که احترام من، با خودم است، دست خودم است، که حفظ احترام، وظیفه‌ی دیگران نیست. مادامی که نگه‌ش دارم و حفظ‌اش کنم، دیگران نیز حرمت نگه می‌دارند. اما وقتی که با بی‌حرمتی، دریدم‌اش، انتظار از دیگران برای نگه‌داری چیزی که خودم ارزشی برایش قائل نیستم کار عبث و بیهوده‌ای‌ست.