راستش٬ این یادداشت را چند ماه پیش نوشتم و تنبلی کردم برای انتشارش. حالا که اینها را مینویسم٬ بیشتر از یک ماه میگذرد از زمانی که گروه وروجکها ترم پنج را تمام کردهاند و از اواخر شهریور کتاب دوم Get Ready را شروع میکنند. در ترم جدید یاد میگیرند خودشان را معرفی کنند٬ که البته سیدکامیار با شیرینزبانی و چربزبانی خوب از پس معرفی خودش برمیآید.
سن زندگی زناشویی خیلی از خانوادههای اینجا به هم نزدیک است، و بچهها هم در یک محدودهی سنی نزدیک به هم قرار میگیرند. حالا اینها، هم در مهد کودک با هم هستند و هم در کلاس زبان. هنوز چهار سالشان نشده اما ترم سه را رد کردهاند و سعی میکنند در شیطنتها و حرفهای روزمره از آموختههایشان استفاده کنند. نتیجه؟ عرض میکنم.
- آقای سهسالو نیمهای به نام پوریا فرمودهاند که "مامان، من از اون پرتقالها میخوام که توشون red ̠.
- "چشمام red شده". انگشت سیدکامیار خورده به چشماش.
- "یک apple افتاده زیر bed". قال سیدکامیار
- "I have a laptop". لازم به گفتن نیست که گویندهی جمله کیست. و بدینسان اسباببازی بنده غصب شد.
- "آبریزش بینی" به انگلیسی چی میشه؟
» مدتی بود از سیدکامیار نمینوشتم٬ راستش مدتیست که از چیزهای خوب نمینویسم. مدتی در وبلاگ خودش نوشتم و قرار هم نداشتم اینجا چیزی بنویسم٬ اما خب٬ تصمیمام عوض شد.