تاکسی‌ران‌های متمول*

از پاساژ علاءالدین می‌زنی بیرون که بروی سمت بهارستان. برای اولین تاکسی زرد رنگ دست تکان می‌دهی و نگه می‌دارد، اما تا می‌گویی بهارستان، راننده که تا حالا متین و موقر و موجه، نشسته بود و رانندگی می‌کرد، انگاری که برق بگیردش یا که به کلمهِ بهارستان حساسیت داشته باشد، یک‌هو هول می‌کند و پایش را می‌گذارد روی گاز و می‌رود؛ می‌رود که چه عرض کنم، فلنگ را می‌بندد.

به احتمال زیاد، این داستان، بخشی از اتفاقات روزمرهِ زندگی اکثر ساکنین شهرهای بزرگ ایران است (مثلا تهران)؛ تاکسی‌های زرد (سمندهایی که عمرا اگر مسافرکشی کنند) و سفید و نارنجی‌ها که مثل لاشخورها به دنبال مسافران دربست هستند و از مسافران خطی گریزان. نمی‌دانم از چه زمانی، این رسم مسخره شد راه و رسم راننده‌های تاکسی، اما خیلی سال است که پابرجاست. از هر ده راننده، فقط یکی‌شان تاکسی‌ران است، بقیه حکم دستگاه‌های اسکناس‌یاب را دارند. به آدم‌های کنار خیابان به چشم اسکناس‌های خوش‌رنگ ردیف شده نگاه می‌کنند و این وسط، یکی مثل من حکم پول خرد را دارد؛ حتی ارزش نگاه کردن را هم ندارد چه برسد به ترمز و این حکایت‌ها!

به نظرم راننده‌های دربست‌کار، متمول‌تر از قبل هم شده‌اند و دیگر برای کرایه‌های کمتر از 4 یا 5 هزار تومان وقت خودشان و مسافر را تلف نمی‌کنند برای چانه زدن. ایدهِ خوبی هم هست؛ به قول خودشان جای سگ‌دو زدن تا بوق سگ برای چندرغاز پول خرد کثیف مسافرهای بدبوی خطی، 5 تا مسافر خوشگل دربست می‌برند و پول‌های درشت قشنگ و تمیز می‌گیرند و خلاص!

این‌طوری می شود که خیلی از راننده‌های تاکسی (که شغل سختی هم دارند)، به جای آدم‌های باحال، می‌شوند یک مشت لاشخور (شاید البته) که دنبال طعمهِ چرب و نرم و راحت، در خیابان‌های پر رفت و آمد شهر پرسه می‌زنند.

» ناراحت شدید دوست عزیز رانندهِ تاکسی، عیبی ندارد. خودت را بگذار جای مسافری که در سرما می‌ماند و تو سر ماشین‌اَت را کج می‌کنی و طرف را می‌پیچانی‌ش. حالا تحملش راحت‌تر شد، نه؟ اگر نشد هم عیبی ندارد، عوضش بی‌حساب که شدیم!

*عنوان مطلب خیلی تند بود عوضش کردم: لاشخورهای زرد، شغال‌های نارنجی!