‏نمایش پست‌ها با برچسب اجتماعی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اجتماعی. نمایش همه پست‌ها

آدم زرنگ

آدم زرنگ‌تر از خودت هم در عرصه‌ی اقتصاد سراغ داری؟
من زرنگ نیستم. اگر زرنگ بودم این وضعیت را نداشتم. صادقانه اینکه افراد بسیاری در کشور وجود دارند که زندگی خوبی را در کنار خانواده و فرزندان‌شان سپری می‌کنند و شاید قدر این همه نعمت را ندانند و فکر کنند که شهرام جزایری زرنگ بوده. نخیر، زرنگ کسی است که بزرگ شدن فرزندان‌اش را ببیند و درک کند.

همشهری ماه، شماره ۸۱، شهریور ۱۳۹۰، مصاحبه با شهرام جزایری
» آرشیو همشهری ماه

آیا همه‌ی مشکلات کوچک‌سازی دولت حل شد؟

عرض خاصی نیست، اما یعنی همه‌ی مشکلات در راه کوچک‌سازی بدنه‌ی چاق و مضحک دولت همین سه تا وزیری بودند که وزارت‌خانه‌های‌شان ادغام و خودشان امحاء شدند؟ یعنی الان بدنه‌ی دولت کارآتر و اثربخش‌تر شد؟ گیرم که وزرای این سه تا وزارت‌خانه رفتند، اما بالاخره حالا که مثلا وزارت نفت نداریم بالاخره این چند تا شرکت اصلی با این همه نیرو یک مدیری رئیسی چیزی می‌خواهند دیگر، گیریم عنوان‌اش وزیر نیست، حالا مدیرعامل، چه می‌دانم مدیر کل، اصلا آبدارچی سوم. این راه‌اش نیست، مثل اکثر کارهایی که کردید و شد و نگرفت. شما مردان آزمون و خطایید، ما هم که برگه‌ی امتحان با قابلیت پاک‌شوندگی آسان؛ زود یادمان می‌رود.
مطلقا بی‌ربط: این یادداشت را با Blogilo در اوبونتو که تازگی دوباره به آغوش‌اش پناه آورده‌ام نوشتم که نسبت به آن قدیم ندیم‌ها خیلی پیشرفت کرده به چشم فلان.

تاکسی‌ران‌های متمول*

از پاساژ علاءالدین می‌زنی بیرون که بروی سمت بهارستان. برای اولین تاکسی زرد رنگ دست تکان می‌دهی و نگه می‌دارد، اما تا می‌گویی بهارستان، راننده که تا حالا متین و موقر و موجه، نشسته بود و رانندگی می‌کرد، انگاری که برق بگیردش یا که به کلمهِ بهارستان حساسیت داشته باشد، یک‌هو هول می‌کند و پایش را می‌گذارد روی گاز و می‌رود؛ می‌رود که چه عرض کنم، فلنگ را می‌بندد.

به احتمال زیاد، این داستان، بخشی از اتفاقات روزمرهِ زندگی اکثر ساکنین شهرهای بزرگ ایران است (مثلا تهران)؛ تاکسی‌های زرد (سمندهایی که عمرا اگر مسافرکشی کنند) و سفید و نارنجی‌ها که مثل لاشخورها به دنبال مسافران دربست هستند و از مسافران خطی گریزان. نمی‌دانم از چه زمانی، این رسم مسخره شد راه و رسم راننده‌های تاکسی، اما خیلی سال است که پابرجاست. از هر ده راننده، فقط یکی‌شان تاکسی‌ران است، بقیه حکم دستگاه‌های اسکناس‌یاب را دارند. به آدم‌های کنار خیابان به چشم اسکناس‌های خوش‌رنگ ردیف شده نگاه می‌کنند و این وسط، یکی مثل من حکم پول خرد را دارد؛ حتی ارزش نگاه کردن را هم ندارد چه برسد به ترمز و این حکایت‌ها!

به نظرم راننده‌های دربست‌کار، متمول‌تر از قبل هم شده‌اند و دیگر برای کرایه‌های کمتر از 4 یا 5 هزار تومان وقت خودشان و مسافر را تلف نمی‌کنند برای چانه زدن. ایدهِ خوبی هم هست؛ به قول خودشان جای سگ‌دو زدن تا بوق سگ برای چندرغاز پول خرد کثیف مسافرهای بدبوی خطی، 5 تا مسافر خوشگل دربست می‌برند و پول‌های درشت قشنگ و تمیز می‌گیرند و خلاص!

این‌طوری می شود که خیلی از راننده‌های تاکسی (که شغل سختی هم دارند)، به جای آدم‌های باحال، می‌شوند یک مشت لاشخور (شاید البته) که دنبال طعمهِ چرب و نرم و راحت، در خیابان‌های پر رفت و آمد شهر پرسه می‌زنند.

» ناراحت شدید دوست عزیز رانندهِ تاکسی، عیبی ندارد. خودت را بگذار جای مسافری که در سرما می‌ماند و تو سر ماشین‌اَت را کج می‌کنی و طرف را می‌پیچانی‌ش. حالا تحملش راحت‌تر شد، نه؟ اگر نشد هم عیبی ندارد، عوضش بی‌حساب که شدیم!

*عنوان مطلب خیلی تند بود عوضش کردم: لاشخورهای زرد، شغال‌های نارنجی!

آقای شعبانی

داشتم به این فکر می‌کردم که دانش‌آموزان دبیرستان البرز، از چند وقت دیگر هر روز صبح به جای دیدن صورت آقای شعبانی؛ دربان اخمو و باحال دبیرستان البرز که بر خلاف ظاهرش، هر روز به‌مان اجازه می‌داد برویم بیرون و ناهار بخوریم و برگردیم (و خیلی وقت‌ها به بهانهِ ناهار جیم می‌زدیم و می‌رفتیم خانه در کمال نامردی)، باید قیافهِ بچه‌های حراست پلی‌تکنیک را تحمل کنند با آن لباس‌های‌ فرم مسخره‌شان، و حالم بد شد، همین!
» دبیرستان البرز را نجات دهیم!

:: البته نمی‌دانم آقای شعبانی از دست بچه‌های شر دبیرستان جان سالم در برده و زنده مانده یا خیر، اما اگر عمرش به دنیا باقی بوده و هنوز سر پاست، براش آرزوی سلامتی دارم :-)

چون کامنت این یادداشت بسته بود، نظر مهدی را در زیر عینا می‌آورم، بالاخره برای هم‌سن و سال‌های ما، آقای شعبانی بخشی از خاطرات آن روزهای‌مان است.

سلام. آقا سر بخش نظراتت چه بلایی آمده؟ یاد شعبانی بخیر. نمی‌دانم هنوز آنجاست یا نه. واقعیتش تو اون چند سالی که در البرز بودم یک بار هم به روش نمی‌آورد که من را قبلا دیده. همیشه مثل غریبه برخورد می‌کرد.

پیشنهاد به آقای معین!

اين روزها كه همه‌جا صحبت از انتخاباته و اين حرف‌ها، الپر ابراز خوشحالی كرده كه معين داره پيش می‌ره و فلان و بهمان!
اما آقای معين به عنوان يك رئيس جمهور بالقوه، فن سخن‌وری نمی‌داند. جملات و كلمات را خيلی جويده ادا می‌كند و اين، باعث كم‌اثر شدن سخنانش می‌شود. البته، ضعفی‌ست كه با تمرين، مرتفع می‌شود (در مدیریت کیفیت، بهترین نقاط برای پیشرفت، همان نقاط ضعف هستند که نقاط بهبود نامیده می‌شوند).
اگر باور نمی‌كنيد به سخنرانی‌هايش دوباره گوش كنيد، حتی در فيلم قبلا ضبط‌شده‌ی صحبت‌هايش با سعيد حجاريان هم اين مساله مشهود است. بعد آن را مقايسه كنيد با صحبت‌های آقای قاليباف كه درست در نقطه‌ی مقابل دكتر معين قرار دارد! ﴿يك سوال، آقای قاليباف دكترا داره؟ دكترای چی؟ جفرافیای سیاسی؟ تو کشور ما چه راحت می‌شه دکترا گرفت و خبر نداشتیم...﴾


ديگر اين‌كه هنوز تيم منتخب دكتر معين مشخص نيست! باور كنيم كه ما فقط يك‌نفر را انتخاب نمی‌كنيم، همان‌طوری‌ كه نمی‌بايست همه‌چيز را از يك‌نفر بخواهيم. ما درواقع با انتخاب رئيس‌جمهور، يك تيم ﴿هيئت دولت﴾ را انتخاب می‌كنيم.
وقتی هيئت دولت منتخب يك رئيس‌جمهور، در خانه‌ی ملت به دست پرمهر نمايندگان مردم، امحاء می‌شود، دولت را وزيران تحميلی و از سر ناچاری تشكيل می‌دهند و در اين حالت، ديگر كاری از دست رئيس جمهور برنمی‌آيد. در انتها هم به نارضايتی عمومی مردم می‌رسيم!
بنابراين، به نظرم بهتر است آقای معين، اعضای دست اول، دوم و حتی دست سوم تيمش را هم مشخص كند. اين‌طوری، هم خط‌مشی فكری وی روشن‌تر خواهد شد و هم بازار انتخابات... داغ‌تر!


اگر پس از ریاست جمهوری، فكری هم به حال سعيد حجاريان بنده‌ی خدا بكند كه چه بهتر! او اين‌چنين در بند گفتن اسير و ضارب او فارغ از هرگونه بندی، در دل جامعه گردان، تا شايد روزی زحمت ترور فردی ديگر را بكشد!




قرارم با خودم این بود که درباره‌ی سیاست چیزی ننویسم، اما نشد!
راستی، چرا به جای بیان نقاط قوت خودمان، همیشه به دنبال نقاط ضعف دیگران هستیم! چرا به جای بیان برنامه‌، یکسره به کارهای ناکرده‌ی دولت‌های قبلی اشاره می‌کنیم و به آن نام "کوتاهی" می‌نهیم. کوبیدن و تخطئه‌ی دیگران که دلیل بهتر بودن ما نیست، هست؟ متاسفانه، چنین اندیشه‌ای از دیرباز در کشور ما حاکم بوده و به نظر می‌رسد خواهد بود...