داشتم به این فکر میکردم که دانشآموزان دبیرستان البرز، از چند وقت دیگر هر روز صبح به جای دیدن صورت آقای شعبانی؛ دربان اخمو و باحال دبیرستان البرز که بر خلاف ظاهرش، هر روز بهمان اجازه میداد برویم بیرون و ناهار بخوریم و برگردیم (و خیلی وقتها به بهانهِ ناهار جیم میزدیم و میرفتیم خانه در کمال نامردی)، باید قیافهِ بچههای حراست پلیتکنیک را تحمل کنند با آن لباسهای فرم مسخرهشان، و حالم بد شد، همین!
» دبیرستان البرز را نجات دهیم!
:: البته نمیدانم آقای شعبانی از دست بچههای شر دبیرستان جان سالم در برده و زنده مانده یا خیر، اما اگر عمرش به دنیا باقی بوده و هنوز سر پاست، براش آرزوی سلامتی دارم :-)
چون کامنت این یادداشت بسته بود، نظر مهدی را در زیر عینا میآورم، بالاخره برای همسن و سالهای ما، آقای شعبانی بخشی از خاطرات آن روزهایمان است.
سلام. آقا سر بخش نظراتت چه بلایی آمده؟ یاد شعبانی بخیر. نمیدانم هنوز آنجاست یا نه. واقعیتش تو اون چند سالی که در البرز بودم یک بار هم به روش نمیآورد که من را قبلا دیده. همیشه مثل غریبه برخورد میکرد.