‏نمایش پست‌ها با برچسب فکر با صدای بلند. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب فکر با صدای بلند. نمایش همه پست‌ها

مصدومیت ذهنی

راست‌اش، چند وقتی هست که به واژهٔ «مصدومیت ذهنی» فکر می‌کنم. دروغ چرا، به گمان‌ام ذهن هم مثل دست، پا یا هر عضو دیگری مصدوم می‌شود.
فوتبالیستی که مصدوم می‌شود، مثلا بعد از پشت سر گذاشتن دورهٔ مصدومیت، تمرینات‌اش را از سر می‌گیرد تا به آمادگی مورد نظرش برسد، اما فردی که دچار مصدومیت ذهنی شده چطور؟ اصلا ذهن هم مصدوم می‌شود؟ نمی‌دانم ، اما خب، جلو فکر کردن به آن را که نمی‌توانم بگیرم، نمی‌گیرم.
البته بدیهی ست که می‌دانم این چیزی که در ذهن‌ام تصور می‌کنم تفاوت آشکاری با «معلولیت» دارد، اما چه تفاوتی، نمی‌دانم.

بانک‌داری ما، بانک‌داری اونا

عرض کنم خدمت شما که همیشه شنیده بودم که در شیوه‌ی بانک‌داری اسلامی و بدون ربا که ما مبدع اون هستیم، اگر وام بانکی بگیریم باید پول بیشتری برگردونیم تا در شیوه‌ی کشورهای صنعتی مثلا. خب، دیروز نشستم شیوه‌ی بانکداری اسلامی و خارجکی رو با «مبلغ وام»، «نرخ بهره» و «مدت بازپرداخت» یکسان مقایسه کردم که ببینم آیا ما واقعا بیشتر پرداخت می‌کنیم، و دیدم که توی هر دو حالت اقساط و کل مبلغ بازپرداختی یکی هستند.
چه‌جوری مطمئن شدم؟ خب، راست‌اش تازگی‌ها از بانک ملت وام گرفتم، پس از بابت اقساط بانک ملت مظمئن هستم و از طرف دیگه با ثبت‌نام در یکی از دوره‌های Coursera با شیوه‌ی پرداخت اقساط خارجکی‌ها هم آشنا شدم که البته بیشتر یک یادآوری بود.
این دو روش در شیوه‌ی محاسبه‌ی مانده‌ی وام با هم تفاوت دارن که در تصویر پائین می‌بینیم، فرض کنیم بعد از پرداخت شش قسط من برم بانک ملت و بخوام مانده‌ی وام رو تسویه کنم، مطمئن هستم که مانده‌ی وام کمتر از ۷ میلیون نخواهد بود، در حالی که تا اون موقع، من حداقل یک میلیون و پانصد هزار تومان وجه رایج مملکتی رو قسط دادم، ولی در مورد وام خارجکی و بعد از پرداخت ۶ قسط مانده‌ی وام من شش میلیون تومان خواهد بود؛ در اون مدل از همون ابتدا با شیوه‌ی درست‌اش از اصل وام کسر می‌شه.
Bank-e.Ouna_Bank-e.Ana
تصویر بزرگ‌تر از اون‌چیزیه که از دور به نظر می‌رسه :)
بگذریم، این یادداشت صرفا از سر کنجکاوی نوشته شد تا حداقل برای خودم روشن شه که چه چیزهائی شایعه‌س و چه چیزهائی واقعی. البته این رو هم اضافه کنم که در دنیای واقعی، موارد زیادی پیش میاد که به یک‌باره و به دلایل شخصی وام بانکی‌مون رو از قبل از سررسید تسویه می‌کنیم و اون‌جاست که بانک‌های کاملا اسلامی، مثل لاشخور ربای حلال شده‌شون رو ازمون می‌گیره‌ن.
فقط اینکه برای محاسبه‌ی اقساط از تابع pmt اکسل استفاده کردم که در rate باید نرخ بهره‌ی بانکی بر ۱۲ تقسیم شده رو بگذاریم، در nper تعداد اقساط (در اینجا ۳۶) و در pv مقدار وام دریافتی. برای اینکه یک مشت عدد قرمز نبینیم هم از Abs برای نمایش قدر مطلق عدد استفاده کردم، یه چیزی مثل این:
ABS(PMT(.245/12,36,70000000)

آینه بغل- یک

بعضی آدم‌ها از آن‌چه از دور به نظر می‌رسد بی‌شعورتر هستند.

بگذریم

می‌خندی، می‌گن طرف مشاعرش رو داده خروس‌قندی گرفته، می‌گن وقتی عقل رو تقسیم می‌‌کردن طرف توی صف دماغ بوده. نمی‌خندی، می‌گن مردیکه‌ی یبث عبوث بدعنق خاک‌برسر، مرده‌شور ببردش که عین برج زهرمار می‌مونه.

قاطی جمع می‌شی، می‌گن باز این نکبت خودش رو لوس کرد. قاطی جمع نمی‌شی، می‌گن واه واه، افاده‌ها طبق طبق، طرف به اون‌جاش می‌گه دنبال من نیا بو می‌دی.

با رییس‌ات دو کلوم اختلاط می‌کنی، می‌گن پاچه‌ی نو مبارک، الهی به پای پاچه‌ی رییس جونت پیر شی بمیری.
با رییس‌ات حرفت می‌شه. می‌گن خاک تو سرت کنن، به بخت خودت لگد می‌زنی که چی مثلا؟ اسگل، زود برو مراتب گه‌خوری‌ت رو کتبی اعلام کن تا دیر نشده و رییس -و در نتیجه کل مجموعه- مواضع جدیدش رو در موردت اعلام نکرده.

تکون می‌خوری، می‌گن تو چقدر وول می‌زنی، مگه زیرت چرخ داری، خب بتمرگ سر جات دیگه. از جات جم نمی‌خوری، می‌گن مردی؟ خب، یه تکونی به خودت بده معلوم شه زنده‌ای و با قوری-کتری فرق داری.

والله...

توضیح: گاهی چیزهایی هست که می‌نویسی و همین‌طوری می‌ماند در حالت پیش‌نویس. بد نیست برای تنوع -و شاید تهوع- اینجا باشد. تاریخ این یکی سوم مارس 2008 است اما هشتم دسامبر منتشر می‌شود، قدرت خدا.

اشتباه در اعزام تیم ایران به المپیک

هیچ حواست هست که همه‌ی این‌هایی که تپ‌وتپ اوت می‌شن و از آسیب‌دیدگی و تالمات روحی و آسیب‌های روانی و نبود امکانات و حمایت و بدبختی و مصیبت دم می‌زنن همون‌هایی هستن که قبل از اعزام، از آمادگی 90 تا 95 درصدی و روحیه‌ی بالا و امکانات عالی و حمایت مسوولین و بیچارگی حریفان دم می‌زدن.
آدم احساس می‌کنه همه‌شون اشتباهی هستن و صحبت‌های قبل از المپیک، حرف‌های اون‌ها نبوده.

توهین نکنید لطفا

تنها چیزی که باعث شد این چند خط را بنویسم، توهین‌هایی‌ست که به اسم شوخی و دور هم باشیم –چه در توییتر و چه در فرندفید- به دکتر مزیدی می‌شود و می‌خوانم و نمی‌دانم و نمی‌فهمم چرا شوخی معنی‌ش این شده که به یکی توهین کنیم تا بقیه خوش خوشان‌شان شود.

اتفاقا قصد حمایت دارم ازش؛ دوست نادیده‌ای‌ست در این وبلاگستان که اگر نبود، خیلی‌ها هنوز هم داشتند روی سرویس‌های وبلاگ‌نویسی ایرانی می‌نوشتند و همیشه هم نگران هویت‌شان بودند که لگدمال نشود و وبلاگشان را نبندند.

امثال مزیدی –البته در اینجا منظورم خود حسین آقای مزیدی‌ست- که خیلی لقب‌ها –که اگر یکی‌ش را به خودمان می‌دادند در کسری از ثانیه جرشان می‌دادیم- به‌ش چسبانده‌ایم، یکجور موهبت هستند برای تکنولوژی -و در نهایت ما به عنوان کاربران نهایی آن-؛ خیلی از سایت‌ها، نرم‌افزارها و سخت‌افزارهای امروز و به طور قطع آینده، با توجه به نیازهایی طراحی و اجرا می‌شود که اساس تعریف‌شان این آدم‌ها هستند.

توسعه‌ی خیلی از تکنولوژی‌ها به واسطه‌ی آدم‌های –به قول ما عوام، خوره- پیگیری مثل مزیدی سرعت می‌گیرد. ما –سایرین- با همه‌ی ادعاهای کذای‌مان، در این بخش به چنین آدم‌هایی مدیون هستیم. اگر حسین آقای مزیدی را به عنوان دوست قبول نداریم و همه‌ی سعی‌مان را در مذمت و نکوهش رفتارش -به دلیل اینکه ما نمی‌پسندیم- به کار می‌بریم، حداقل حرمت این دینی که به گردن‌مان دارد نگه داریم، حداقل گاهی که حال بهتری داریم.

نکنید این کارها را، در شان شما نیست رفقا. می‌شود به آسانی، در فیدخوان گوگل یا بقیه‌ی مخلفات اینترنتی، با برداشتن یک تیک یا زدن یک کلیک ناقابل، از صفحه‌ی زندگی مجازی‌مان حذف‌اش کرد، بدون اینکه به‌ش توهین کرد به اسم شوخی و نیش و کنایه زد محض خنده‌ی رفقا. باور کنید می‌شود بدون توهین به دیگران هم وبلاگ خوبی داشت و حتی طنزنویس خوبی بود، باور کنید که می‌شود.

ذکاوت هندی، حماقت ایرونی

تنها توضیحی که می‌تونم بدم، ارتباط بین نفت کوره‌ست و بنزین و هند و...، همین. همین هم خیلی زیاده به گمونم. آخه این همه ضرر؟ به چه قیمت؟ شماها برای کدوم ... کار می‌کنید آخه؟ برای مردم؟ برای ایران؟ برای کی؟ تو توی روح خودت و جد و آبادت خندیدی که برای این کشور و مردم کار می‌کنی. خفه‌شو...
کاش فقط یکبار می‌شد زد زیر همه چیز، کاش می‌تونستم و نمی‌ترسیدم، کاش.

» برو بچه اینجا وای‌نسا...

احترام به عقاید

خوشبختانه، اغلب ما به عقاید احترام می‌گذاریم، منتها بدبختانه و متاسفانه، آن عقایدی که به‌شان احترام می‌گذاریم و خیلی سخت هم به‌شان پای‌بندیم، فقط و فقط عقاید خودمان است، چه، وقتی که خودمان می‌فرماییم‌شان، چه، وقتی که دیگران همان‌ها را قرقره می‌کنند.

خط‌ام کجا بود آخه!

در یک متن بیست‌وهفت خطی، ازم خواسته معنی کلمه‌ای در خط سی‌ویک‌ام رو بنویسم!