راستش، از وقتی لپتاپدار شدیم و از شر مزاحمتهای Pc راحت، یک دردسر کوچولوی شیرین -اما گاهی مصیبت- هم داریم: سیدکامیاری که میخواهد بازی کند؛ یعنی در واقع "من من کلهگنده" را مینشاند پای لپتاپ و من بازی میکنم و چشمهام درمیآید و او در عوض کیف میکند. اوایل گاهی قایماش میکردم و تلفنی که سراغش را میگرفت میگفتم خراب شده دادهام عمو درستاش کند. کمی غر میزد اما دروغام را باور میکرد و میگذشت.
تا اینکه یکبار، چند ساعتی در محل کار مهمانام بود. حالا دیگر قصهی لپتاپ و دروغ عمو و اداره را باور نمیکند و میگوید "من اداره رو دیدم، عموت اون جا نبود".
هنوز هم میپرسی چرا نباید به بچهها دروغ گفت؟ برای اینکه این وسط تنها کسی که ضایع میشود ما مثلا بزرگترها هستیم نه بچهها.