عجب!

... نماینده‌ بسیج دانشجویی این سوال را مطرح کرد که «شما ده‌ها نقد به دولت نهم وارد کرده‌اید، آیا این دولت نقطه قوت ندارد؟»
موسوی در پاسخ گفت: «رسانه ملی هر لحظه در حال تبلیغات برای دولت نهم است. عده‌ای همواره می‌گویند که موسوی 20 سال سکوت کرده است ولی نمی‌گویند که در شورای انقلاب، شورای عالی دفاع و مجمع تشخیص مصلحت نظام حضور داشته است. چطور است که رسانه‌های ملی و دولتی در خدمت یک تکان دادن جزیی دست یک مدیر هستند اما به سراغ آدمی با این مسوولیت‌ها نمی‌روند. چرا در این مدت یک رسانه در دست دولت و حکومت هیچ مصاحبه‌ای با من نکرد؟ پس به من حق بدهید که در این 50 روز بیشتر به فکر بیان دیدگاه‌های خود باشم تا تعریف از دیگران. بنده با توجه به این همه تبلیغات رادیو و تلویزیونی که از خدمات بی‌شائبه‌ی دولت می‌شود حیف می‌دانم که وقت خود را در این باره تلف کنم».

حرف‌های شیرینی‌ست واقعا، اما چند تا پاراگراف بالاتر چقدر حرف‌های میرحسین شبیه حرف‌های "آقامون محمود" می‌شود وقتی که چهار سال قبل صحبت از آزادی و لباس بود. به گمانم، بدبینی، بزرگترین ارمغان دولت دروغ بود در این چهارسال، قبل‌ترها خیلی ملت خوش‌بینی بودیم، خیلی، آن‌قدر که به حرف‌های ساده و بامزه‌ی آقا سیدمحمد خاتمی دل‌مان خوش می‌شد؛ که ایران هم بهشت می‌شود به خواستنی، و خواستیم اما نشد.

» بی‌ربط، قبل‌تر، این ScribeFire برچسب‌های بلاگر را می‌شناخت، کجایید ای همه‌ی برچسب‌های من آخه!
» پیدا شد. امضا، آی‌کیو یوسف! خدا پدر و مادر اسکرول رو بیامرزه.

چرا فحش بد است؟

یک بار باید حتما بنویسم که بچه‌ها -که سیدکامیار هم یکی‌شان است- چه جور سوال‌هایی می‌پرسند، اما این بار نه. حالا تقریبا چهارسال‌ونیم دارد و علاوه بر یاد گرفتن چند کلمه فحش ناقابلی که من با هر بار شنیدن در و گوهرهای جاری شده بر زبان رییس‌جمهور نه چندان محبوب‌مان می‌گویم، به لطف دوبله‌ی افتضاح کارتون‌ها و بازی‌ها و به مدد دیگر دوستان‌اش در مهد کودک، پسرکم شده یک فرهنگ صد و شصت جلدی فحاشی متحرک.

چند روز پیش یک لنگه پا بودیم جلو معلم زبان‌اش که حضرت آقا دری وری گفته. در راه برگشتن و این یکی دو روز کلی باهاش حرف زدیم که فحش دادن کار خوبی نیست و دوستان‌ات ناراحت می‌شوند و این‌ها. بعد از همه‌ی فرسایش‌ها و فرمایش‌ها، یک‌کاره برگشته که: “اگر فحش خوب نیست پس چرا فحش رو درست کردن؟ کی درست کرده؟ چرا؟”

می‌بینی، بساط داریم به خدا.

* این را هم اضافه کنم که این فرشته‌های کوچولوی فلان فلان شده، خدای عوض کردن حرف و پیچاندن قضیه هستند، به جان…

چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟

راستش، از وقتی لپ‌تاپ‌دار شدیم و از شر مزاحمت‌های Pc راحت، یک دردسر کوچولوی شیرین -اما گاهی مصیبت- هم داریم: سیدکامیاری که می‌خواهد بازی کند؛ یعنی در واقع "من من کله‌گنده" را می‌نشاند پای لپ‌تاپ و من بازی می‌کنم و چشم‌هام درمی‌آید و او در عوض کیف می‌کند. اوایل گاهی قایم‌اش می‌کردم و تلفنی که سراغش را می‌گرفت می‌گفتم خراب شده داده‌ام عمو درست‌اش کند. کمی غر می‌زد اما دروغ‌ام را باور می‌کرد و می‌گذشت.
تا اینکه یک‌بار، چند ساعتی در محل کار مهمان‌ام بود. حالا دیگر قصه‌ی لپ‌تاپ و دروغ عمو و اداره را باور نمی‌کند و می‌گوید "من اداره رو دیدم، عموت اون جا نبود".

هنوز هم می‌پرسی چرا نباید به بچه‌ها دروغ گفت؟ برای اینکه این وسط تنها کسی که ضایع می‌شود ما مثلا بزرگ‌ترها هستیم نه بچه‌ها.

بگذریم

می‌خندی، می‌گن طرف مشاعرش رو داده خروس‌قندی گرفته، می‌گن وقتی عقل رو تقسیم می‌‌کردن طرف توی صف دماغ بوده. نمی‌خندی، می‌گن مردیکه‌ی یبث عبوث بدعنق خاک‌برسر، مرده‌شور ببردش که عین برج زهرمار می‌مونه.

قاطی جمع می‌شی، می‌گن باز این نکبت خودش رو لوس کرد. قاطی جمع نمی‌شی، می‌گن واه واه، افاده‌ها طبق طبق، طرف به اون‌جاش می‌گه دنبال من نیا بو می‌دی.

با رییس‌ات دو کلوم اختلاط می‌کنی، می‌گن پاچه‌ی نو مبارک، الهی به پای پاچه‌ی رییس جونت پیر شی بمیری.
با رییس‌ات حرفت می‌شه. می‌گن خاک تو سرت کنن، به بخت خودت لگد می‌زنی که چی مثلا؟ اسگل، زود برو مراتب گه‌خوری‌ت رو کتبی اعلام کن تا دیر نشده و رییس -و در نتیجه کل مجموعه- مواضع جدیدش رو در موردت اعلام نکرده.

تکون می‌خوری، می‌گن تو چقدر وول می‌زنی، مگه زیرت چرخ داری، خب بتمرگ سر جات دیگه. از جات جم نمی‌خوری، می‌گن مردی؟ خب، یه تکونی به خودت بده معلوم شه زنده‌ای و با قوری-کتری فرق داری.

والله...

توضیح: گاهی چیزهایی هست که می‌نویسی و همین‌طوری می‌ماند در حالت پیش‌نویس. بد نیست برای تنوع -و شاید تهوع- اینجا باشد. تاریخ این یکی سوم مارس 2008 است اما هشتم دسامبر منتشر می‌شود، قدرت خدا.

ملاقات با رابینسون‌ها

در یک تکه از فیلم “ملاقات با رابینسون‌ها”، لوییس از پدربزرگ می‌پرسه که “چرا سگ‌تون عینک می‌زنه؟”
پدربزرگ هم جواب می‌ده “برای اینکه بیمه پول نمی‌ده لنز بگذاره.”

dog-meet-the-robinsons

کارتون خوبی‌ست اگر کارتون دوست دارید، یک شخصیت محشر هم دارد که ترجمه‌اش کرده‌اند “سرکلاه‌خان”. دوبله شده‌اش را ببینید و از دوبله‌ی این شخصیت لذت ببرید.

BowlerHatGuy

اشتباه در اعزام تیم ایران به المپیک

هیچ حواست هست که همه‌ی این‌هایی که تپ‌وتپ اوت می‌شن و از آسیب‌دیدگی و تالمات روحی و آسیب‌های روانی و نبود امکانات و حمایت و بدبختی و مصیبت دم می‌زنن همون‌هایی هستن که قبل از اعزام، از آمادگی 90 تا 95 درصدی و روحیه‌ی بالا و امکانات عالی و حمایت مسوولین و بیچارگی حریفان دم می‌زدن.
آدم احساس می‌کنه همه‌شون اشتباهی هستن و صحبت‌های قبل از المپیک، حرف‌های اون‌ها نبوده.

دست نگه دارید دوست عزیز، سوء تفاهم پیش آمده

گویا برای خیلی از دوستان در مورد گروه بلاگر فارسی سوء تفاهم پیش آمده، چون ای‌میل زیاد می‌گیریم که “وبلاگ‌مان مشکل پیدا کرده”، “امروز بلاگر چه مرگشه؟” و یا سوالاتی از این دست. اما دیروز ای‌میلی گرفتم از بنده خدایی که می‌خواهد وبلاگی را از روی بلاگر حذف کنیم. وبلاگی که نویسنده‌ی آن، آدرس منزل و شماره تلفن این بنده خدا را در آن نوشته و خلاصه‌ش اینکه داستان، از این سری داستان‌های علمی-تخلی-افشاگری و این‌هاست.

همان‌طور که در این صفحه و در بند آخر آن توضیح داده‌ایم، گروه بلاگر فارسی هیچ ارتباطی با بلاگر اصلی ندارد، چه بسا همین روزها حال‌مان را هم بگیرند و مجبور شویم اسم‌اش را بگذاریم “باقالی فارسی”. در واقع ما هنوز هیچ راهی برای تماس با گروه اصلی پیدا نکرده‌ایم، علی‌رغم کوبیدن خودمان به در و دیوار.

flag-content-on-blogger اما حیف است توضیح ندهم در مورد اینکه می‌توانید محتوای قابل اعتراض را گزارش دهید. روی آیکن “وبلاگ پرچم‌دار” کلیک کنید. تا روی آن در همین وبلاگ کلیک نکرده‌اید و همین یک گوشه را هم ازم نگرفته‌اید عرض کنم که در نوار بالای هر وبلاگ، یکی از همین‌ها هست، مخصوص همان وبلاگ :-)

اکسل یاد می‌گیرم: تغییر جهت حرکت در سلول‌ها

چون با اکسل خیلی سر و کار دارم -اما خب، رسما هیچی بلد نیستم متاسفانه- و به خاطر کارم، مجبورم اعداد زیادی را در کاربرگ‌ها مختلفی با جهت‌های مختلف وارد کنم، یکی از معضلات‌ام شده تغییر جهت در سلول‌ها بعد از تقه زدن روی Enter.

» راه اول:
در اکسل 2007 در Excel Option و در advanced می‌توانید جهت حرکت در سلول‌ها را بعد از Enter تغییر دهید، مثل تصویر زیر.

after-return-in-excel-2007 

» راه دوم:
در حالت پیش‌فرض با تقه‌ زدن روی Enter، به سلول پایین و با زدن Tab به سمت راست می‌روید.

» راه حل بهتر:
استفاده از ماکرو. خب، وقتی در طی روز بارها و بارها مجبور شوی بروی در Option تغییر موضع بدهی، اولین نتیجه‌اش کلافه‌گی‌ست. ابتدا در همان Excel Option برگه‌ی Developer را فعال کنید، تصویر زیر کمک‌تان می‌کند.

show-the-developer-tab-in-ribbon

دو تا ماکرو ساده ایجاد می‌کنم. فرض کنید جهت پیش‌فرض را تغییر نداده‌ام؛ بالا به پایین. یک ماکرو ضبط می‌کنم به نام DirectToRight و میانبری هم برایش تعیین می‌کنم؛ مثلا Ctrl+Shift+R. وقتی ضبط ماکرو شروع می‌شود، در Excel Option و در Advanced جهت را به سمت راست تغییر می‌دهم و پس از بستن Option، ماکرو را هم متوقف می‌کنم.

برای جهت بالا به پایین هم یک ماکرو به نام DirectToDown ضبط می‌کنم. از این به بعد، برای تغییر جهت به راست از ترکیب Ctrl+Shift+R و برای تغییر جهت به پایین از ترکیب Ctrl+Shift+D استفاده می‌کنم، یا اگر میانبری تعریف نکرده‌ام با ترکیب ALt+F8 پنجره‌ی ماکروها را باز می‌کنم و ماکرو مورد نظر را انتخاب و اجرا می‌کنم. کدهای نهایی چیزی‌ست شبیه به چند خط پایین، نکته‌اش این است که لزوما نباید به برنامه‌نویسی -در نرم‌افزارهای خانواده‌ی آفیس- تسلط داشته باشید تا امورات‌تان بگذرد، درباره‌ی این موضوع و کتابی که این روزها می‌خوانم بیشتر می‌نویسم.

Sub DirectToDown()
' DirectToDown Macro
Application.MoveAfterReturnDirection = xlDown
End Sub

Sub DirectToRight()
' DirectToRight Macro
Application.MoveAfterReturnDirection = xlToRight
End Sub

کوچولوها آماده

0-19-433912-2 یکی از دوره‌های زبان مناسب برای بچه‌های کمتر از هفت سال، Get Ready است که در دو کتاب –هر کدام 60 درس یا گام- به همراه یک نوار کاست ارائه می‌شود. پیدا کردن کتاب و نوار سخت نیست اما کیفیت صدای ضبط شده روی نوار کاست، بیشتر شبیه صدای امواج خروشان دریاست تا سرکار خانم Felicity Hopkins.

تصور اینکه بچه‌ها در کلاس درس، زبان دیگری را همراه با حرکات موزون و خواند شعر یاد می‌گیرند جالب است، منتها نه با صدای اموج خروشان دریا. داشتم از نتایج به دست آمده‌ی جستجو نا امید می‌شدم که لینک دانلود درس‌ها را در سایت اطلاع‌رسانی تبار پیدا کردم. کیفیت‌شان خیلی خوب است، منتها برای دانلود‌شان باید کمی حوصله کنید و الگوی زیر را برای دانلود درس‌های کتاب یک و دو دنبال کنید.

کتاب شماره‌ی یک:

http://www.tabaar.com/media/files/archive37a/001.mp3

کتاب شماره‌ی دو:

http://www.tabaar.com/media/files/archive38a/M38001.mp3

اما حتما به دنبال این نباشید که شماره‌ی 1 را بکنید 2 و درس بعدی نصیب‌تان شود. ممکن است هر تکه، شامل دو یا سه درس باشد، به نگاه به صفحه‌ی مربوط به هر کدام، می‌توانید شماره‌ی مناسب را پیدا کنید.

حوصله‌اش را ندارید که کمی وقت برای فرزند دلبندتان که گاهی نیز فریادتان را به آسمان بلند می‌کند بگذارید؟ خب، عیبی ندارد. صداهای کتاب اول و صداهای کتاب دوم را دانلود بفرمایید، یک‌جا. تقریبا حجم هر کدام 16MB است.
یادتان هم باشد که یکی طلب من که با اینترنت ذاغارت اهدایی وزیر محترم ارتباطات و فناوری، از قرار حداکثر 4.5 کیلوبایت دانلود مفید در ثانیه –که طبق فرمایشات ایشان و شرکای‌شان در وزارت فخیمه‌ی ارتباطات از سر من و شما هم زیاد است و این موهبتی‌ست که در دولت نهم نصیب ملت شده- دانلود کردم.

سینما رفتن به سبک بچه‌ها

dayrezangi پیمان از اولین تجربه‌ی سینمایی یسنا نوشته و اینکه شب نسبتا آرامی را سپری کرده‌اند. ما هم جمعه شب مهمان همان سینما بودیم با همان فیلم، اصلا به اصرار سیدکامیار رفته بودیم آنجا، چون نازنین می‌رود سینما و نازنین کیست؟ دختر شیطان -و کمی تا قسمتی آب زیر کاه- همسایه که یک سال از سیدکامیار بزرگتر است.

سیدکامیار و سروش –دو یار غار و همکلاس مهد کودک- در سینما همدیگر را دیدند –اینکه چطور در آن تاریکی، آن هم وقتی ما این طرف سالن هستیم و آن‌ها ان طرف سالن، همدیگر را پیدا کردند بماند، لابد چه می‌کنه این تله‌پاتی-، و بازی شروع شد، از پله‌ها پایین می‌رفتند و بالا می‌آمدند و هر پنج دقیقه یکبار همدیگر را گم می‌کردند.

سیدکامیار از این طرف سالن داد می‌زد: سرووووش، و سروش از آن طرف: کامیاااااار، و داد و فریاد ادامه داشت تا وقتی که همدیگر را پیدا می‌کردند و دوباره می‌دویدند، دنبال هم. و خلاصه این قصه ادامه داشت، حتی تمام آن پانزده دقیقه‌ای که –همگام با مهربان همسر- بالای پله‌ها و کنار درب خروجی، ایستاده بودیم و معجونی از بازیگوشی بچه‌ها و بازی خوب باران کوثری –را در فیلمی نه چندان خوب- تماشا می‌کردیم.

» پسربچه‌دارها درک می‌کنند که وقتی می‌گویم ما دو سالی بود که سینما نمی‌رفتیم یعنی چه.